"اوه، کپ قشنگی داری"
اشتون به لوک گفت و لوک لبخند زد
"اینو ندیده بودم"
اش گفت
لوک و اشتون تو راه دانشگاه بودن. بعد از یه هفته لوک عزمش رو جزم کرد تا اون کپ رو بذاره سرش...همون کپی که کلوم کیوته بهش داده بود
"حالت چطوره؟"
اشتون پرسید و لوک سرشو تکون داد تا بگه خیلی خوبه ولی...
نمیدونست چرا قلبش توی دهنش میزنه!
کلوم مدل موهاشو عوض کرده بود و این خیلی بهترش کرده بود
میدونین اون خوب بود...بهتر شده بود
اوهوم
"خب کلاسات امروز زودتر از من تموم میشه لوکاس، باید یه ساعت منتظرم بمونی"
اشتون گفت و لوک سرشو تکون داد
اون به چیزی بدتر از اشتون مبتلا شده بود...ولی اون یه فرشته بود و فرشته ها....
دیر متوجه میشن
وقتی لوک و اشتون وارد دانشگاه شدن، اشتون پیشونی لوک رو بوسید و اونا از هم جدا شدن. هر کی یه چیزی به کپ لوک میگفت
"هی کپر"
"واو کپش..."
"اون خیلی هات تره"
اون حتی دوتا جیغ شنید
وقتی داشت به اینا گوش میکرد، صدای آشنایی شنید
"ه...هی"
لوک برگشت
و...
چشمای آبیش توی یه جفت چشم سیاه که با قسمتای کاراملی موهاش عجین شده بود قفل شد
"س...سلام...کَ...اررر...کلوم"
لوک گفت
اون دوباره حالش بد شده بود و فشارش داشت میافتاد
"حالت خوبه؟ رنگت خیلی پریده ست"
کلوم پرسید. لوک لبخند زد
"خوبم"
اون مختصر جواب داد. وای لوک خیلی دستپاچه ست!
"خب...کدوم کلاس قراره بری؟"
کلوم پرسید
"ما هیچ کدوم از کلاسامون یکی نیست"
لوک جواب داد
"اوه...کپت خیلی بهت میاد. فکر کنم هشتاد درصد پرطرفدار تر شدی، پـسـر!"
کلوم گفت و اون دوتا ریز ریز خندیدن
"سلام پسرم"
نایل بود
"اوه...آممم...نایلر معرفی میکنم...ک...کلو--"
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanfictionاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction