***این آخرین کیک کیپ هولدینگ می پلیز یکه...ببخشید اگه پرفکت نباشه یه وقت***
"لوک، گوشیت!"
مادر اژدهای لوک از پایین صدا زد و دستای لوک سرد شد وقتی فهمید گوشیش رو پایین جا گذاشته
اون از پله ها دوید پایین...نه خواهش میکنم مام به گوشیم دست نزن!
"کیه؟"
"هزا؟"
"اوه دوستم هریه"
لوک نفس راحتی کشید و با یه لبخند گوشی رو برداشت
"بله؟"
"هی لوکاس!"
هری کلافه بود...انگار
"هی هزا...چه خبر؟"
لوک پرسید درحالی که به اتاقش برمیگشت
"راستش...مگه نایلر بهت نگفته؟"
هری متعجب بود
"خب...نه...چیزی شده؟"
لوک روی تختش نشست...میتونست حس کنه هیچی نشده ضربان قلبش نامنظم شده...یکی رو امروز میزنه، اون یکی رو فرداش!
"نه یه خبر خوبه...خب ما یه پسر آوردیم تو خونمون. یعنی میدونی...به فرزندی...چیزه...بفهم دیگه!"
هری گفت و خودش هم خندید. لوک خیلی خوشحال بود
"اوه این عالیه"
"آره...خب...آره فکر کنم که عالی باشه"
هری گفت و لوک نپرسید که چرا اینقدر گرفته س. اونا یه کوچولو دیگه درمورد اشتون، زین و لیم حرف زدن و قطع کردن
لوک به مِسِج هاش نگاه کرد....
کلوم
کلوم
کلوم
نایل
کلوم
کلوم
و کلوم
و ده تا کلوم دیگه
اون باید نگران شده باشه. لوک احمق چطر تونستی گوشیتو پایین جابذاری؟ اوه ولش کن!
لوک به کلوم تکست داد و کلوم گفت که دلش براش تنگ شده...با اینکه اونا سه ساعت پیش همو تو دانشگاه دیده بودن. کلوم میخواست ببینتش پس یه جایی قرار گذاشتن
لوک یه تیشرت چهارخونه با جین تنگ مشکی پوشید. موهاشو داد بالا و دستبنداشو دستش کرد. اون ادکلن رو روی خودش خالی کرد و بخاطر اینکه هوا بیرون کمی سردتر شده بود، یه کت چرم اسپورت هم برداشت
این کت همیشه اونو یاد لیم میندازه
خب اون الان آماده س...وسایلاشو برداشت و به اتاق اشتون رفت
اون در رو زد
"گفتم که مام...من میخوامش"
اشتون جواب داد...اینجا چه خبره؟
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanficاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction