"لیم...لی زود باش اون داره میمیره"
زین کم مونده بود گریه کنه
لوک کوچیک ترین عضو گروه دوستیشون بود
و الان داشت میمرد
اونا داشتن توی راهرو های بیمارستان میدوییدن
"آرومتر الان میخوری زمین"
لیم نگران گفت
"لیم...زود باش! ببین اون لوکه! لوکاااااس"
زین گفت و دست لیم رو کشید. لیم اما آروم بود. بالاخره به نیمکتایی رسیدن که پسرا اونجا بودن
سر اشتون روی شونه ی هری بود و دستای هری دورش. لویی هم به دیوار تکیه داده بود. مادر لوک فین فین میکرد
"کو؟ کجاست؟"
زین بلند پرسید...لیم آرنج زین رو گرفت
"هی آرومتر"
اون گفت
"دکتر داره با نایلر حرف میزنه"
لویی توضیح داد
"آدم بهتر از اون پیدا نکردین؟"
لیم گفت. زین کمی آرومتر بود
لیم نمی دونست که زین این همه لوک رو دوست داره...شایدم بخاطر اینه که زین بعد از جدایی طاقت فرساشون حساس تر شده و زود ناراحت میشه
لیم سرفه کرد
"لی حالا چی کار کنیم؟"
زین ناله کرد. لیم سرشو تکون داد و یه سرفه ی خشک کرد
"بیا بهت بگم"
اون گفت و زین رو با خودش کشید
"ببین هانی...مادر اون پسر نشسته اونجا و با خودش میگه اگه این بیقراری ها از دوستای پسرمه پس من مادر باید چه حال داشته باشم؟ یعنی لوک اینقدر حالش بده ولی به من هیچی نمیگن؟"
لیم عاقلانه و منطقی برای زین توضیح داد و چند تا هم سرفه کرد
زین چشماشو بست و خودشو تو بغل لیم جا کرد. اونجا آرامش بخش ترین مکان دنیاست
"حالا بهتری؟"
لیم پرسید
"اوهوم"
زین صدا داد و لیم تک سرفه ای کرد
دوباره سرفه هاش برگشته بودن ولی اون خودشو جلوی زین نگه میداشت...چون الان دیگه میدونست زین چقدر آستانه ی تحملش کوچیکتر شده
وقتی اونا به سمت پسرا برگشتن، نایل هم از اتاق دکتر بیرون اومد
اون اول سرشو انداخت پایین
"خا...خانم هم...همینگز...می...میتونم خصو..خصوصی بهتون بگم؟"
اون با تته پته گفت. زین دوباره داشت کنترلشو از دست میداد و اشتون که از جا پریده بود، دوباره خودشو روی نیمکتای بیمارستان پرت کرد
هری و لو خیلی ساکت بودن...و تو فکر
مسلما لیم و زین یا حتی اشتون نمیدونستن که اونا چشونه...نایل فرصتی برای گفتن نداشت
بعد از اینکه نایل از خونه ی لری اومد بیرون و به طرف خونه ی زیم حرکت کرد، اشتون بهش پیغام داد که حال لوک خراب شده و اونا بیمارستانن
و این دلیل کافی بود تا نایل با آخرین سرعت ممکن خودشو به اونا برسونه
اون به هیچ وجه عوضی نیست
بعد کمی پچ پچ با خانم همینگز، خانم همینگز وارد اتاق لوک شد و نایل با سر پایین به سمت پسرا اومد
"خفه شدی؟"
لویی به نایل پرید
"نه"
نایل زمزمه کرد
"لوک...اون...آمممم"
اون من و من کرد و باعث شد زین یقه شو بگیره
"زود باش اون فاکی که میخوای بگی بگو!"
زین بلند گفت درحالی که داشت نایل رو تکون میداد و یقه شو محکم تر می چسبید
"خب...بالیوود که نیست! لیم اینجاست ها"
نایل گفت و ابروهاشو داد بالا
"نایل زرتو بزن"
هری عصبی گفت
"یقه مو ول کن دام اَس"
نایل به زین گفت
"نایلر!"
لیم هشدار داد. هیچکس عرضه ی اینو نداشت تا به زین بگه دام اَس
زین یقه ی نایل رو ول کرد. نایل چشم غره ای به زین رفت و مشغول درست کردن یقه ش شد
اون خیلی عوضیه! من حرفمو پس میگیرم
"لوک خوبه. دکتر گفت فقط نباید بترسه یا ناراحت بشه. مشکل فشار داره که مربوط میشه به اعصاب"
نایل توضیح داد. چیز ساده ای بود
ولی همین چیز ساده قاتل لوک همینگزه
"کی مرخص میشه؟"
اشتون که تا اون زمان حرف نزده بود پرسید
"سه روز بعد"
نایل جواب داد
حالا همه آروم بودن
لوک خوب بود
ولی
این دلیلی نمی شد که زین بیقرار نباشه، لویی اخم نکنه، اشتون به هق هق نیفته، لیم سرفه نکنه و هری بی صدا اشک نریزه
و نایل عوضی نباشه
یا مایکل دیگه رنگ موهاشو عوض نکنه
یا مادر لوک نوهومو بشه
یا اینکه کلوم بتونه به لوک بگه خیلی ازش خوشش میاد
و یا اینکه روث پین بتونه برادرشو پیدا کنه
نه
اینا هیچ کدوم اتفاق نمی افته
***معذرت اگه خوب نبود
ممنون برای حمایتای بااهمیتتون
رتبه مونم 27 شد رفت پی کارش
این چپتر تقدیم به مـبـیـنـا
ممنون مبینا برای فیدبک هات
مـریـلـا دوست هلیـــــــا***
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanfictionاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction