"ممنون مام"
زین کلافه گفت درحالی که داشت با سیم تلفن بازی میکرد
اون خندید
"بله...اون خوبه و بهتر هم میشه"
زین جواب داد
زین خونه تنها بود چون لیم رفته بود سرکار. اون تونسته بود یه کار خوب پیدا کنه و حقوق خوبی هم داشت...حالا لیم بهتر بود چون دو هفته پیش بود که اونا رفتن دکتر
"ممنون مام...منم دوستت دارم...بای"
زین خداحافظی کرد و تلفن رو روش گذاشت
مادرش بعد از چند وقت بهش زنگ زده بود و زین خوشحاله
زین امروز دانشگاه نداشت پس خونه موند.
تلفن دوباره زنگ زد
"اه!"
اون زمزمه کرد چون همین الان میخواست سریال مورد علاقه شو تماشا کنه
اون تلفن رو برداشت و یه تک سرفه شنید
اون لیمه!
"الو؟"
یه صدای بم و پیر گفت
اون لیم نیست!
"بله؟ میتونم کمکتون کنم؟"
زین مودبانه جواب داد
"منزل پین؟"
اون پرسید. زین مشکوک شد
"نه...بفرمایید؟"
اون دروغ گفت ولی به حدی طبیعی بود که مرد مخالفتی نکرد
"معذرت میخوام مرد جوان"
اون قطع کرد
زین هرگز اجازه نمیداد که یه مزاحم بتونه سر دربیاره که اون چه خونه ایه
این خیلی بی ربط بود و مزخرف
در حقیقت زین به شدت از پدربزرگ لیم میترسید
اون نمیخواست یه بار دیگه لیم رو از دست بده
زین کمی تی وی نگاه کرد و حلقه های بینیشو از گوشواره هاش جدا کرد
شاید بخواد یه سوراخ هم توی ابروش بزنه...مثل مال مایکل
اوه مایکل خیلی ایموئه!
(Emo)
"لاوز هوم"
(Love's home!)
زین صدای گرفته ی لیم رو شنید و از اتاق خوابش پرید بیرون
"لی!"
اون گفت و پرید بین دستای باز لیم. هیکل زین تو هیکل ستبر لیم گم شد
"بیبِ لی خوبه؟"
لیم پرسید وقتی داشت رو کاناپه مینشست
"خوبه اگه لی خوب باشه"
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanfictionاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction