صدای سرفه های دردآور لیم راهرو رو برداشته بود. اون سعی میکرد صداشو خفه کنه ولی نمیتونست تا اینکه یه چیزی به شیشه ی پنجره ش خورد
لیم با درد و لبهای خونی از تختش بلند شد تا ببینه چه خبره. اون به پنجره ی نرده دار نگاهی انداخت و پوزخند زد
اون یه پسر نوجوون نبود که بخواد از اتاقش فرار کنه
اون با ضعف پنجره رو باز کرد...یه نفر اون بیرون بود
"لی؟"
اون صدا زد...صداش میلرزید و طوری بود که انگار قراره همین الان بزنه زیر گریه
"ز...زین"
لیم زمزمه کرد ولی صداش هنوز هم افتضاح بود
"لیم...زود باش بیا پایین"
زین با استرس گفت
"چی؟ نمیتونم مگه نمیبینی؟"
لیم جواب داد در حالی که صداش تو تاریکی شب گم میشد
"لیییییم! باید بری پشت ساختمون، همین الان. وسایلاتم تا حد ممکن کم بردار"
زین گفت و لیم میتونست اضطرابشو تو صداش بشنوه
"باشه، خیلی خب"
لیم گفت و خیلی زود گوشی و مسواکش رو با هندزفری و لپ تاپش به همراه وسایل دیگه ش برداشت و توی یه کوله گذاشت. اون چند تا بالش زیر لحافش گذاشت...این از اون کلک های قدیمی بود
چند ثانیه بعد لیم داشت بی صدا تو راهرو های زندانش میدویید تا شاید بتونه به عشقش برسه. اون داشت به طرف جایی میرفت که خیلی شبها حنجره رو اونجا زخم کرده بود
وقتی رسید، دیوار های دورش رو دید که با سیم خاردار پوشونده شده بودن...حتما زین دیوونه شده بود
"هی، پیس پیس"
اون صدایی شنید و به طرفش برگشت
صدا از گوشه بود...تاریکترین قسمت اون تکه از ساختمون
"زین؟"
لیم صدا زد ولی به زودی چیز محکمی توی سرش خورد که اونو ضعیف تر از چیزی که بود میکرد
و لیم بی حال روی دستای یه نفر افتاد
اون نفهمید که اونا دستای زین بودن
اون نفهمید که زین با نقشه ی ماهرانه ش تونست لیم رو فراری بده
اون نفهمید که کل راه رو زین اونو تو آغوشش گرفته بود و گریه میکرد
نه! لیم هرگز نفهمید که مایکل کلیفورد دیوونه به زین کمک کرده بود
و اون هرگز نفهمید که مایکل کلیفورد همونیه که مادرش فکر میکنه اون داره زیاده روی میکنه و ایده هاشو به خانم همینگز انتقال میده...و خانم همینگز هم فکر میکنه اون گیه
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Hayran Kurguاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction