***دلم نمیاد بگم...ولی...این آخرین قسمت زیم مین تو کیپ هولدینگ می پلیز یکه...ببخشید اگه محشر نباشه یه وقت***
لیم در رو باز کرد
الان یه هفته یا کمتره که زین سرپاست...ولی هفته ی بعد مرخصیش تموم میشه پس الان داره روی پایان نامه ش کار میکنه. مایکل درمورد تناسب اندام فیزیکی نمی دونم چی چی نوشته. اون یه ماه تمام به دانشگاه علوم انسانی رفت و برگشت
الانم زین میترسه که کار اونم سخت باشه
"هی لاو"
لیم داد زد. میدونست زین طبقه ی بالاست...بله...اونا برگشته ن به خونه ی خودشون و خوشحالن
"سلام"
صدای زین از آشپزخونه اومد. لیم خندید و به آشپزخونه رفت
"اوه...چه عجب زی ما هم تو آشپزخونه پیدا شد"
"خوبم"
زین با کنایه جواب داد
"باشه...خوبه عشق لی؟"
لیم خندید و زین رو بغل کرد
"خوبه"
زین گفت و سرشو روی سینه ی پهن دوست پسرش گذاشت. لیم میدونست که حالا وقتشه
"میخوام امشب بریم جایی"
"کجا مثلا؟"
زین پرسید و لیم تک سرفه ای کرد...درسته گلوش خیلی بهتر بود و صداش هم برگشته بود ولی هنوزم سرفه میکرد
"یه جایی دیگه"
لیم غرغر کرد و زین خندید
"تا تو حاضر بشی من هم آماده م هم یه کتاب پونصد صفحه ای خونده م"
لیم گفت و خندید وقتی مشت آروم زین رو رو سینه ش احساس کرد
"خبیث...ببینم من زودتر حاضر میشم یا تو؟"
و این مقدمه ی دویدن و خنده های اونا بود...زین کمی دوید ولی نباید اینو به دکترش میگفت چون اون سرشو میکند!
****************************
لیم که به زین خیره شده بود، دستشو تو جیبش کرد و یه شئ فلزی رو بین انگشتاش احساس کرد
خاطرات مثل فلش بک تو ذهنش اومدن و با صدای زین همشون رفتن به جهنم
"تو فکری؟"
اون گفت. لیم لبخندی زد و متوجه شد که مدت زیادیه به زین خیره شده
"میدونی...امشب...آمممم...متفاوته"
لیم گفت و یه سرفه کرد
"خب...تولدته؟"
زین گفت و یه لبخند شیطون زد...اون زبونشو بین دندوناش گرفته بود و چشماشو ریز کرده بود. چشمای لیم گرد شد
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanfictionاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction