زیم مین هشت

915 118 6
                                    

"من الان درست وسط زندگیتونم...پس مراعات منم بکنین"

نایل داد زد

اون زین و لیم رو درحال بوسیدن هم و شروع کردن کارشون گرفت و الان داره سرشون داد و هوار می کنه که یعنی من خیلی بچه ی تمیزی ام و حتی فاکم نمی دونم یعنی چی برسه به فاک گی!

"خفه شو"

زین با نفسای بریده دستور داد

"من نمی دونم! داشتم می رفتم یه جاییا...یادم رفت!"

نایل غرغر کرد و پسرا خندیدن. لیم دستشو دور کمر زین حلقه کرد

"آها! داشتم می رفتم پیش مایکل...بای بای لاو بیردز!"

نایل با قهقهه گفت و به سمت در رفت

"صبر کن نایلر!"

زین پرسید. حیرت تو صداش موج می زد

"تو مایکل رو از کجا میشناسی؟"

اون پرسید و لیم اخم کرد

"مایکل کیه؟"

لیم سوالی رو پرسید که زین منتظر بود جواب بده...راستش لیم هیچی درباره ی اون شب نپرسید

"میگم...هاه نایلر؟"

زین پرسید و ابروهاشو داد بالا در حالی که دهنش کمی باز بود

"خب...ما تو یه کلاس بودیم"

نایل من و من کرد

"تو کلاس گیتار لابد؟"

زین دستاشو قائم کرد

"شیطون بلا از کجا فهمیدی؟"

نایل با لحن مسخره ای گفت و قهقهه زد

"بگو نای!"

زین خواهش کرد

"نچ...نمیشه که رازهای هورِن رو به هرکسی گفت! من رفتم دیگه صدام نکنین"

نایل گفت و خنده کنان رفت بیرون

"آخه این چه جورشه؟"

زین گفت و وقتی برگشت متوجه دوتا تغییر شد:

1.لیم دستشو از دور کمر زی برداشته

2.یه اخم وحشتناک رو صورت لیم نشسته

اوه

سلام!

لیم 360 درجه فرق کرده بود...هیکلش انگار بزرگتر شده بود و قیافه ش پرجذبه تر

"چی شد؟"

زین متعجب پرسید

"چی شد؟ چی شد؟ مایکل کیه؟"

لیم پرسید و یه تک سرفه ی خفه کرد. زین لبخند زد

"مایکل کلیفورد کسیه که من با کمک اون تو رو فراری دادم"

زین با آرامش جواب داد و لیم سرشو تکون داد. اون به سمت آشپزخونه رفت

"خب...امروز مثلا یکشنبه س"

keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓Where stories live. Discover now