لری اس. نُه

988 131 24
                                    

لیم وارد اتاق شد...

همه به طرف در برگشتن و تنها چیزی که دیدن یه لیم خونی بود...دست هری دهنشو پوشوند تا فریاد نزنه. لویی خشک شده بود و زین با وجود دردش از جاش پاشد

"لی؟"

زین صداش کرد ولی لیم همونجا روی زمین نشست...همه جاش خاکی و خونی بود و حالا اشک هم بهش اضافه شد. زین نمیتونست درد رو تحمل کنه ولی هرگز نمیتونست ببینه لیم داره هق هق میزنه و توی اون وضعیته

"زین...زین"

لیم گفت و پاشد. اون به طرف زین رفت و اونو محکم بغل کرد. اون داشت گریه میکرد ولی کسی نمی دونست چرا

"لی گریه نکن من خوبم"

زین با درد توی سینه ش گفت. لیم سرفه کرد

"زین من متاسفم...همه ش تقصیر منه! اگه من ندیده بودمت، اگه من نمی خواستمت، اگه من اونروز تو اتاق نبوسیده بودمت، اگه من...اگه"

سرفه ها و اشکهای لیم فرصت نداد اون بیشتر خودشو سرزنش کنه. زین داشت توی بغل لیم میلرزید.

هری و لویی اونا رو ترک کردن تا لیم بهتر توضیح بده چه بلایی قراره سر عشقشون بیاد

هری روی صندلیای بیمارستان ولو شد و لویی کنارش نشست

"من دارم میترکم، لو!"

هری دردمند گفت

"بیا ببینمت!"

لویی وِرد مخصوصشو به زبون آورد

هری بین دستای آرامش بخش لویی ترکید...اون داشت زار میزد

هری کسیه که غصه ی دیگرانو زیاد میخوره ولی این غصه در مورد دوستاش بیشتر بود. اون روی دوستاش خیلی حساس بود و روی لویی که خدا داند...لویی همسرشه!

"چرا اینطوری شد؟ چرا همه ی ناراحتیا به ما رسید؟ اون از لوک، اون از اینا...اینم از ما!"

هری گفت و فین فین کرد...سینه ی پیرهن لویی خیس شده بود

"ما خوبیم!"

لویی با اخم گفت و برای تایید حرف خودش چند بار سرشو تکون داد

"من میترسم، لویی"

"من همراهتم، هزای من"

"نمی خوام از دستتون بدم"

"من هیچوقت تنهات نمیذارم، هری"

"نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم، لو"

"تو منو داری هز! مگه من برای تو از باارزش تر از همه نیستم؟"

"هستی"

هری و لویی همینطور داشتن باهم پچ پچ می کردن و نفهمیدن کی اشتون رسید و کنارشون نشست

"تموم نشد؟"

اشتون کلافه بود. اون بازوش درد میکرد چون پانسمانشو عوض نکرده بود

keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓Where stories live. Discover now