زین و لیم از خونه خارج شدن تا به یه دیت برن...خیلی وقته که باهم بیرون نرفتن
"من احساس میکنم باید میرفتیم تولد سیفرید...آماندا سیفرید دخترخاله ته!"
لیم گفت
"اوه لی شروع نکن! دخترخاله م هست که هست! اون یه دختر فضوله...منم نمی تونم بذارم دستش بهت برسه چون تو کتابخونه بدجور نگات میکرد"
زین غرید و لیم خندید
"خب بعد از اینا..."
لیم گفت و اونا وارد رستوران شدن
"بعد از اینا، نایل می گفت کلوم مشکوک میزنه"
لیم ادامه داد
"خب که چی؟"
زین گیج پرسید و لیم لبخند زد
"هیچی. خب داشتیم درمورد آماندا حرف میزدیم."
"اَه!"
"همه ی خانوادت منو میشناسن پس فکر نکن اون برام نقشه کشیده"
"لی!"
"و این که چرا با نام خانوادگیش صداش میزنی؟"
"چون ازش متنفرم...دختره ی فضول!"
زین به بحثشون خاتمه داد و لیم یه لبخند زد
نمی دونست چرا ولی یه حسی بهش میگفت امشب فرق داره...یه جورایی متفاوته
اوه!
حتما به خاطر حلقه ایه که تو جیبش قایم کرده و قراره با اون پیشنهادشو بده...به زین
گارسون با یه نگاه چپ سفارشاتو گرفت و اون دوتا رو تنها گذاشت
"کار بدی نکردیم نای رو تنها گذاشتیم؟"
زین با دلواپسی پرسید
لیم به مهربونی زین لبخند زد و بهش خیره شد.
"نچ...یادداشتی که براش گذاشتیم کافیه"
اون گفت و زین لبخند دندون نمایی زد...از همونا که زبونشو بین دندوناش میگرفت و چشماشو ریز میکرد
آخ! لی تحمل کن!
هر آن ممکن بود لیم بپره و صورت زین رو گاز بگیره!
"خب...آممم...داشتیم چی میگفتیم؟"
لیم گفت و اونا دوباره به حالت عادیشون برگشتن...ولی لیم مضطرب بود...به خاطر حلقه
************************************************
نایل درو باز کرد...امشب بهترین فرصت برای این بود که بفهمه اون صداها از خونه ی همسایه شه یا لی و زین داشتن سرشو گول میمالیدن
وقتی نایل یادداشتو دید، به نوع نوشتاری لیم خندید
نایل گیتارشو برداشت و وسط پذیرایی نشست
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanfictionاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction