"مَئئئئئئووووو"
"نکن هز"
لویی خواب بود
"مَئوووووووو ئوووووووو"
"اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ"
لویی داد زد و از تخت پرید پایین
فرانکشتین برگشته بود و روی تخت بود
"تو اینجا چه غلطی می کنی؟"
لویی داد زد انگار که گربه حرفاشو می فهمه
بله یه روز فاک در فاک دیگه برای لویی شروع شده بود...روزی که با فرانکشتین کنارش شروع شده باشه خودِ فاکه!
البته نه به معنای واقعی...لویی شاید خوشش بیاد اگه طرف مقابلش هزا باشه!
"خب...هزززززززززززززززززززززز"
لو طوری فریاد کشید که موهای فرانکشتین سیخ شد و به رو تختی چنگ انداخت...خود لویی هم چند تا سرفه کرد
"بله هانی؟"
هری پایین بود...چرا سر کار نرفته؟ چون تو نرفتی لو!
چرا من سرکارم نیستم؟
اوه!
اون هرچه زودتر کتش و شلوارش رو با یه کراوات تنش کرد بدون اینکه دوشی بگیره. فوری کیفشو چنگ زد و دوید پایین
هری داشت توی دوتا لیوان آبمیوه می ریخت
"مورنینگ بیب!"
هری با یه لبخند گفت که باعث شد چالاش واضح دیده شه
"هی لاو"
لو گفت و چالای هری رو بوسید
"جایی میری؟"
هری با لب و لوچه ی آویزون پرسید
"سرکار دیگه!"
لویی متعجب پرسید
"امروز که شنبه ست...آخر هفته"
هری گفت و سرشو تکون داد
"اوه راست میگی!"
لو با اخم جواب داد
اوف
اون حتی شمار روزا از دستش دررفته بود ولی هری اینو سر این گذاشت که لو با یه گربه ی کوچولو کنارش بیدار شده و هول کرده
"دیدی کی برگشته؟"
هری با خنده گفت درحالی که لویی لباساشو در میاورد...
"آره...ممنونم هزای من که نور چشممو بهم برگردوندی!"
لویی جواب داد و یه چشم غره به هری که داشت میخندید رفت
اون تمام لباساشو درآورد و با یه شرت نشست سرمیز صبحانه
"سرما میخوری!"
هری گفت درحالی که تست هارو از توستر در میاورد
"من راحتم...ولی نمیدونم شاید تو راحت نباشی، هاه؟"
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanfictionاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction