نایل جیمز هورن

891 116 55
                                    

از نگاه نایل جیمز هورن :)

از خونه زدم بیرون

حوصله م سر رفت بابا! یا این به اون دل میده قلوه میگیره یا این یکی با اون یکی بالیوود بازی درمیارن

:|

سوار ماشینم شدم...عشق من اینههههههه

اینننن

*___*

به طرف کاخ پین راه افتادم...اون پسرا احمقن که بهش میگن زندان...

مثلا میخوان بگن ما هم یه چیزایی از ادبیات و اینجور شیتا سر درمیاریم

:|

وقتی به جلوی خونه رسیدم، از ماشین پیاده شدم و زنگ در رو زدم

"بله؟"

"نایل هورن هستم"

"اوه آقای هورن"

خدمتکاره گفت و زد زیر گریه...اوهو! نه انگار مرده بیچاره! بین خودمون بمونه، لویی سکته ش داد هاااااااااا...پسره ی چَلَچ!(منظورش همون کلکه داره خوشمزگی میکنه-_-)

در باز شد و من وارد شدم

"چی شده؟"

پرسیدم

"آ...آقای پین فوت کردن...ارباب عروج فرمودن!"

خدمتکاره زر زر کرد...حالا یکی بیاد منو بگیره! از خنده داشتم منفجر میشدم که...اوهو! نکنه نقشه سسسسسس؟

نه بابا از این عرضه ها ندارن! عرضه داشتن لویی و لیم رو همونجا درجا میکشتن با یه گلوله!

:D

"الان جسدش کجاست؟"

من پرسیدم درحالی که داشتم وانمود میکردم که خیلی ناراحتم...

اصدن اشگ بود که میریخد

:D

خودمم خنده م گرفته بود...اوه اوه! یعنی اگه بزنم زیر خنده اینا عرضه پیدا میکنن...میدونین که...گلوله اینا و لیم و لویی و اینجور چیزا!

"آقای پین رو بردن به گورستان"

"کجا؟ آدرسشو بدین بهم"

آدرسو گرفتم و دِ برو که رفدیم. با آخرین سرعت رسیدم به جایی که مردا و زنای سیاهپوش داشتن زر زر میکردن. حالا اگه آدم خوبی بود یه چیزی اونموقع...بابا این فرعون بود...فِرعَون!

از ماشین پیاده شدم و دویدم به سمت تابوتی که داشتن میذاشتن تو قبر...آها...نیکول و روث و شوهراشونو همه ی جد و آبادشون اینجان...درست اومدم

خودمو پرت کردم روی تابوت

"پدربزرررررررررررررگ!"

زار زدم...دلم برای خودم سوخت واقعا که آفرین داری نایل جانم

keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓Where stories live. Discover now