لری اس. پنج

987 139 13
                                    

"گربه ت کو فرفری؟"

نایل پرسید و قهقهه زد

"خفه شو هورن"

هری با حرص گفت

اون دلش برای فرانک تنگ شده بود و کلافه بود

با اینکه فرانکِشتَین رفته بود، ولی لویی بهتر نشده بود

و هری تمام داستانو با گریه برای نایل تعریف کرد

اون هرقدرم که درنظر لوک عوضی باشه، تکیه گاه خوبیه...مخصوصا برای هزا

"خب این طبیعیه...اون لوییه هز...اگه چیزی رو تو مخش فرو کنه هیچ کس نمیتونه درش بیاره"

نایل با بی تفاوتی گفت و شونه هاشو بالا انداخت. اون مثل همیشه تو خونه ی دوستاش تلپ بود

"اگه بخواد جدا شه؟"

هری ضجه زد و دستاشو گذاشت روی دهنش...موهای فرفری ابریشم مانندش دورش ریخته بودن و جنگل هاش داشتن توی آتیش میسوختن

اون چشماش قرمزِ قرمز بود

(اووووخخخخی)

نایل سرشو تکون داد

"هری اون اینکارو نمیکنه...تو میدونی که اون خیلی دوستت داره"

نایل دلداری داد

"میدونم نای...و...و این نگرانم میکنه"

هری جواب داد و دستاش چشماشم پوشوند...اون داشت هق هق میکرد

"اگه بخاطر من خودشو از من محروم کنه چی؟"

هری گفت و دستاشو دورش حلقه کرد

نایل ناراحت بود...چرا می بایست اینطور مشکلا برای اون اتفاق بیافته؟

چون دوستای صمیمی نایل همه گی بودن و...عاشق

نایل کمی به هری که داشت اشکاشو پاک میکرد زل زد...برای هر اشکی که پاک میشد، یه اشک دیگه از چشمش متولد میشد و روی گونه های مخملیش می افتاد

"سلام"

لویی بود. اون رسید خونه و نایل رو دید که روبروی هری نشسته و هق هق هری خونه رو برداشته

"هی لوآ"

نایل از جاش پرید و اونو بغل کرد. لویی خندید و اونو هل داد

"گمشو ببینم هزام چشه!"

لویی طعنه زد و به سمت هری که داشت تند تند صورتشو پاک میکرد رفت

"چی شده؟"

اون نگران بود

"اون از تو ناراحته"

نایل فضولی کرد

"خفه شو نایلر"

لویی جوابشو داد

"هزا...چی شده نفسم؟"

لویی گفت ولی هری بهش نگاه نکرد. اون امیدوار بود تا نایل یه چیزی بگه ولی اون انگار واقعا خفه شده بود

keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓Where stories live. Discover now