***اینم از قسمت آخر لری اس. تو کیپ هولدینگ می پلیز یک. خیلی ممنونم که هستین...ببخشید اگه داستان محشر نبود***
"اَبِــــــــــــللللل"
لویی صدا زد. اونا توی این یه هفته خیلی باهم جور شده بودن
"بله ددی لویی"
اَبِل جواب داد و به سمت لویی دوید. اون لبخند زد. اَبِل شیفته ی لویی شده بود
"اینا رو ببر بده به ددی هری"
لویی چند تا کاغذ به اَبِل داد و اَبِل اونا رو گرفت...اون نمیتونست بخونه، پس بیخیال این شد که از اونا سر در بیاره. اون به طبقه ی بالا رفت و هری رو گرفته و ناراحت پیدا کرد
"هزا...ددی لویی گفت اینا رو بدم به شما"
اَبِل گفت و کاغذا رو نشون هری داد. هری لبخند مهربونی زد و اَبِل رو بغل کرد...گونه شو بوسید. اَبِل لبخند زد و روی پاهای هری نشست
"هزا...نایلر کی میاد؟"
اَبِل پرسید و هری موهای فر پسر کوچولوشو از پیشونیش کنار زد
"هر وقت تو بخوای"
"من فکر میکنم لیم شبیه شوالیه هاست"
اَبِل گفت و هری خندید. اون نوک بینی اَبِل رو بوسید و خندید
"و زین یه الاهه...یه الاهِ یونانی. داستان الاه ها و الهه های یونانی رو خانم لمبرت برام خونده"
اَبِل گفت و هری لبخندشو غلیظ تر کرد...اون واقعا باهوشه
"نظرت درمورد اش چیه؟"
هری پرسید و اَبِل کمی فکر کرد
"آها...اون همون مردیه که میتونست تغییر شکل بده"
اَبِل گفت
"چرا اینطور فکر میکنی؟"
"اون میتونه صداشو عوض کنه...وقتی داره با من حرف میزنه یه جوره، وقتی هم با شما ها حرف میزنه یه جور دیگه س"
اَبِل حق به جانب جواب داد و هری خندید...اونقدر بلند که لویی از آشپزخونه صداشو شنید و خوشحال شد
"خب...لوکی چی؟"
"خب اون...اون شبیه فرشته هاس"
اَبِل جواب داد و خمیازه کشید. هری لبخند زد
"ددی لویی؟"
"اون یه فوتبالیسته...مگه نه؟"
اَبِل پرسید درحالی که مثل پسرای دیگه هیجان زده نبود
"اوه آره اون فوتبالم بازی میکنه ولی نه حرفه ای"
هری جواب داد
"من از فوتبال خوشم نمیاد"
اَبِل گفت و یه خمیازه ی دیگه کشید. چشمای آبیش از برق اشکی درخشیدن...اشک خمیازه!
YOU ARE READING
keep holding me ‣ 1 ꗃ cake.ziam.larry ✓
Fanfictieاونا زنده میمونن، فقط اگه به نگه داشتن همدیگه ادامه بدن #Larry #Ziam # Cake highest ranking #6 in Fanfiction