فصل يازدهم|| خرس فرشته

422 78 37
                                    

وقتى رسيدم به پمپ بنزين موهاى صورتى تيفانى و شناختم. صورتش عصبانى به نظر مىرسيد. كراوات يونيفرمم و شل كردم.

با قدم هاى نا مطمئن به سمت تيفانى رفتم. لبخند شيرين مصنوعى زدم و رفتم جلو. وقتى رسيدم جلوى تيفانى ويليام و ديلان اومدن و پشت سرم ايستادن. اين حالت و مى شناختم بارها شاهد ديدن همچين منظره اى بودم.

"سلام بچه..."
ضربه ى محكمى از پشت به كمرم حرفم و قطع كرد نفهميدم ويليام بود يا ديلان.

"توى لعنتى مارو لو دادى!"
تيفانى اين و داد زد و با لگد محكم زد توى زانوم. وقتى خم شدم زانوم و بگيرم يكى از پشت محكم هلم داد و باعث شد صورتم با زمين خاكى پشت بمب بنزين سابيده بشه.

" حالا ما از مدرسه اخراج شديم در حالى كه توى هرزه هنوز تو مدرسه دارى درس مى خونى!"
اينا رو تيفانى با حالت زمزمه وارى توى گوشم گفت و با يك لگد محكم به شكمم من و پرت كرد اونور.

"من همه ى اين يك هفته توى اتاقم زندانى شده بودم چه جورى مى تونستم برم بگم؟"
اين دروغ و با نفساى بريده گفتم ولى انگار برعكس بهتر كردن وضعيتم بدترشم كرد.

"دقيقا تو توى يك برگه جايى كه ما موادامون و قايم كرده بوديم و نوشتى!"
و بعد ديگه فرصتى بهم ندادن از خودم دفاع كنم آخرين چيزايى كه ديدم دست خالكوبى شده ى ويليام بود كه به سمت صورتم اومد.

سرم در اثر شدت اين ضربه به ديوار رو به روم خورد و ديدم و سياه كرد.

متوجه اطرافم بودم ولى نمى تونستم ببينم. دستم و گذاشتم روى ديوار و سعى كردم كه بلند شم اما پهلوم تير كشيد
و دوباره روى زمين افتادم.

دستم و گذاشتم روى چشمامو براى چند لحظه واقعا حس كردم كه كور شدم ولى بعد ديدم تار شد و بعد از كمى محكم باز و بسته كردن چشمام تونستم اطرافم و ببينم.

اولين چيزايى كه ديدم يك كفش كتونى ريبوك قرمز رنگ بود.

وقتى سرم و بالا آوردم يك پسر حدودا بيست ساله رو ديدم با پوست تيره و موهاى سياهى كه تا روى شونه هاش مى رسيد جلوم ايستاده بود.

وقتى صورتم و ديد يك لبخند واقعى زد و دستش و آورد جلو.

"من زينم."
خواستم بهش بگم برام اهميتى نداره اسم لعنتيش چى ولى به جاش نبود تيفانى و ويليام و ديلان مورد توجهم قرار گرفت.

بدون اينكه چيزى ازم بپرسه مثل پركاه بلندم كرد و به سمت سوپرماركت بزرگ فروشگاه برد در فروشگاه و با پاش باز كرد.

RestartWhere stories live. Discover now