فصل بيست و دوم || دور دوم

431 73 29
                                    

بلاخره با ليام مواجه شديم. ليام مارو تا اتاقى كه نسبتا كوچيك بود راهنمايى كرد. روى در حرف اول M با رنگ قرمز نشون داده شده بود. مثل اتاق هنرپيشه هاى حرفه اى تئاتر.

زين لباساى نيمه رسميشو دراورد و مشغول تمرين قبل مسابقه شد. من و ليام با بيشترين صميمتى كه كسب كرده بوديم بهم سلام داديم و تا وقتى كه زين دوباره مثل بچه كوچولو ها من و به ليام بسپره با هم حرف نزديم.

اين دفعه هوا واقعا گرفته و گرم بود. دستام و از هم باز كردم تا زياد با عرق كردن اذيت نشم و موهام و با كلافگى جمع كردم چون هوا خيلى خفه و گرم بود دوست داشتم موهام و همين الان با قيچى تا ته كوتاه كنم.

ليام يكى از دستاى من و گرفت و با خودش به نزديك ترين صندلى نزديك اون صحنه برد.

جلو تر از ما چند تا صندلى ديگه ام بود كه زياد نمى شد ديد چه كسايى نشستن. وقتى سه تا دختر برهنه رو ديدم كه فقط شلوراك هاى تنگ پوشيده بودن چشام تا مى تونست گشاد شد. روى بدناشون حروفى و نوشته بودن به رنگ سبز كه واقعا نمى تونستم تشخيص بدم چى به چى.

نگاهم و از جمعيت برداشتم و به زين خيره شدم كه درخشان تر از قبل روى صحنه مى دوخشيد. ناخودآگاه لبخندى روى لبام شكل گرفتن.

وقتى حريفش و ديدم كه ايندفعه مثل قبل خيلى هيكلى نبود نفس راحتى كشيدم. اون شلواركى پوشيده بود كه پرچم ايتاليا روش خودنمايى مى كرد.

موهاش خيلى كم رشد كرده بودن ولى نمى تونستن زخمايى كه روى سرش معلوم بود و بپوشونن. اولين سوالى كه پيش اومد، مغزش كار مى كرد؟

ليام يكم سمتم خم شد. ازش دور تر شدم و سعى كردم حواسم و به صحنه بدم.

"وقتى بچه بوده كوسه گازش گرفته!"
اينو بلند گفت تا شنيده بشه و با لبخند تصفه نيمه اى به من نگاه كرد. نمى خواست بگه كيو مى گه از الان معلوم بود.

آب دهنم و قورت دادم و با چشماى گشاد شده بهش خيره شدم. اون به قيافم خنديد و بعد ديگه تمام حواسش و روى صحنه گذاشت. خداى من كوسه؟ مگه اگه كسى كوسه گازش بگيره زنده مى مونه؟

چراغاى اطراف يك به يك خاموش شدن تا جايى كه ديگه هيچ نورى نمود. يكم ترسيدم اما خون سرديم و حفظ كردم. يعنى برقا رفته؟ چند ثانيه بعد چهار نور افكن از چهار راس سالن روى صحنه مبارزه افتاد كه همزمان شد با ظاهر شدن لوگان و همين طور صداى هوا كش هايى كه نامعلوم بودن خيلى ضعيف شنيده شد. يكم طول كشيد تا هواى گرم سالن قابل تحمل شد.

وقتى فهميدم اين بخشى از نمايشى بود كه تدارك ديده بودن نفس راحتى كشيدم. لوگان دو تا دستشو باز كرد و تا جايى كه مى تونست خم شد.

Restartحيث تعيش القصص. اكتشف الآن