و وقتی شروع به نوشتن کردم Restart که درحال گذروندن دوره ی حساس و حاد نو جوانی بودم( هنوزم هستم البته) و بی نهایت با خانوادم مشکل داشتم. اما کم کم کنار اومدم. خیلی از دعواهای من در رابطه با دوستان دوره و دبستان و هفتم و هشتمم بودن و در آخر متوجه شدم دوستام ارزشی ندارن که بخوام هر لحظه با خانوادم، مهم ترین دارایی زندگی ام دعوا بکنم و بعد خیلی از حرفاشون درست دروند.
توی Restart سعی کردم بهتون اهمیت خانواده رو نشون بدم. چیزی که به نظرم توی جامعه و واتپد به راحتی فراموش شده و امیدوارم تاثیرگذار بوده باشه چون باید باور کنید خانواده مهم ترین دارایی شماست که باید با جون و دل ازش محافظت کنید.
باید عذر خواهی بزرگی بکنم از تمام کسایی که منتظرشون گذاشتم. از تمام دیر آپدیت شدن ها و.... فقط امیدوارم قلب بعضی هارو با این آپدیت های نصفه نیمه خوشحال کرده باشم و ارزش این که وقتتونو بگیره داشته باشه.
موضوع دیگه ای که دوست دارم بهش اشاره کنم در مورد جلد دوم Restart به اسم Rescue که فقط یک ایده ی اولیه ازش دارم و باید واقعا بشینم روش فکر کنم پس نمی تونم قطعی بگم کی قراره پابلیش بشه اما بدونین جلد دومی هست که قراره بیشتر با زندگی هیزل آشناتون کنه چون تمام مشکلات هیزل با چند کلمه ساده و مهربونی حل نمی شه.
در آخر، بعد دوسال تموم شد و شما نفس آخری از دست من می کشید. فقط خوشحالم که فنفیک من حقیر رو خوندید، خلاصه مرسی برای تک تک کامنتاتون، تک تک انرژی هاتون، حمایت ها، ریدینگ لیست ها و تمام غر زدناتون.
YOU ARE READING
Restart
Teen Fictionدستشون و از دهنت مى برن پايين و پايين تر و وقتى به قلبت رسيدن دم گوشت آواز سوگواريت و مى خونن.وقتى لا به لاى زمان گمشدى واقعا چى كار مى كنى تا دقيقه ها رو سريع طى كنى و به حال برسى؟