فصل دوازدهم || مادر خرس فرشته

422 72 23
                                    

با دستم روى ميز ضرب گرفته بودم و به آشپزخونه خيره شده بودم.

فضاى آشپزخونه هم اندازه ى فضاى اتاق من بود. يك ميز مستطيلى شيش نفره وسط آشپزخونه بود. پنجره ى دايره اى شكل جلوى ميز ناهارخورى بود كه ازش مى تونستيم ساختموناى پشت پمپ بنزين و ببينيم.

كابينت هاى آشپزخونه به سختى رنگ سفيدش شناخته مى شد و كاشى هاى آبى كمرنگى ديوار آشپزخونه رو پوشونده بود. كف آشپزخونه چوبى بود و وقتى راه مى رفتى غژ غژ صدا مى داد.

زين با يك خانوم تقريبا مسن وارد آشپزخونه شد. سريع از جام بلند شدم كه باعث شد صندلى كه روش نشسته بودم بيفته. صندلى از جاش بلند كردم و گذاشتم سرجاش. يك نمونه ديگه از دست و پا چلفتى بودن من!

"مامان اين دوستمه هيزل"
زين اين و به مامانش گفت. مامانش من و با تعجب نگاه كرد.

"شما ام مثل زين بوكسرين؟"
مادر زين اين و گفت و زين خنديد.

"نه خانم فكر كنم به جاى بوكسر كيسه بوكسم."
اين و به مادر زين گفتم و لبخند زدم.

"زين واقعا فكر نمى كردم اين شكلى تربيتت كرده باشم كه با يك دختر تمرين بوكس بكنى!"
مادر زين اين به زين خيلى جدى گفت و باعث خنده ى من شد.

"نه مامان شما اشتباه مى كنيد. چند تا عوضى داشتن مى زدنش من به حسابشون رسيدم."
زين اين و به مامانش گفت و خنده ى من شدت گرفت.

"مى دونستم پسرمو خوب تربيت كردم!"
اين و مادر زين گفت و لپ پسرشو كشيد.

"مامـــان! چند بار بايد در مورد اين حركاتت باهات بحث كنم."
زين اين و با اخم گفت و با بدخلقى روى صندلى كنار من نشست. مادرش بهش چشم غره رفت و رفت سمت يخچال.

"هرچه قدر مى خواى با من بحث كن نمى تونى به من بگى چى كار كنم."
مادر زين اين و گفت و زين با دستش عداى مامانش و در مياورد و من ريز ريز مى خنديدم.

" عداى منم در نيار. احترام به والدين و يادت رفته!زمان ما حق نداشتيم بگيم مامانمون چى كار كنه يا نكنه!"
مادر زين اينا رو گفت. و من به اين بحث بامزشون خنديدم.
اگه مامان منم زنده بود ممكن بود اينشكلى باهم بحث كنيم؟ شايد مثه اونا از وجود من ناراحت مى شد!

بعد از چند دقيقه خواهراى زين وارد آشپزخونه شدن و هر كودوم با حرفاشون يك منبع صداى ناهنجار توليد كردن. كوچيك ترين خواهر زين كه فكر كنم سه ساله بود به پاى مادرش چسبيده بود و دو خواهر ديگش انگار باهم دعوا كرده بودن و داشتن از خودشون دفاع مى كردن. فكر كنم مامان منم مى تونست برام چند تا خواهر يا برادر به دنيا بياره؟ البته الانم دارم خواهر يا برادر دار مى شم!

RestartOnde histórias criam vida. Descubra agora