صداى خنده همشون بلند شد وقتى هرى اون غورباقرو سمت نايل پرتاب كرد و چشاشو واسش ريز كرد و بعد خودشم با بقيه خنديد
خب اين در مقابل كادوى ساعت مچى كه ليام واسش آورده بود و عطرى كه زين واسش اورده بود يكم خنده دارو مسخره بود
همه مشغول خنده بودن تاموقعى كه لويى يه جعبه آبى رنگ سمت هرى گرفت-هرى...
هرى به لو نگاه كرد و خندش كم كم محو شد وقتى كادوى كوچيك لو رو ديد و دوباره لبخند زد و ازش گرفتش و اروم بازش كرد و ابروهاشو بالا داد وقتى چشمش به انگشترى كه به لو تعلق داشت افتاد و برگشت سمت لو
-فكر ميكردم اينو مادرت بهت داده؟
هرى مضطرب گفت و تمام اجزاى صورت لويى رو دوباره بررسى كرد
-خب آره انقدر واسم با ارزش هستى كه الان ميتونه ماله تو باشه...مامانم هميشه ميگفت وقتى ميخواى از كسى دور نشى يا اگه دور شدى و دلت خواست دوباره ببينيش يه چيز كه خيلى واست با ارزش هست رو بهش بده اينطورى ميتونيد دوباره همو ببينيد و اگه هيچ چيز خوب پيش نرفت قطعا ميره
لو با لبخند توضيح داد و هرى لبخند قشنگى زد و اون حلقه كه به شكل رز طراحى شده بود رو تو دستش گرفت و بعد از خند ثانيه فكر كردن دستشو پشت گردنش برد و گردنبند سليبشو باز كرد و سمت لويى برگشت
-پس اينطورى ميتونيم قوى ترش كنيم...حتى خدا هم نميتونه مارو از هم جدا كنه
هرى با خنده گفت و لو با چشماى گرد نگاش كرد
-اوه..نه هرى من..نميت..-
قبل ازينكه لو ادامه حرفشو بزنه دستشو پشت گردن لو برد و گردنبندو بست
-مقاومت نكن لوبر
بعد از مدت طولانى لويى رو به اين اسم صدا زد و حالا لو لبخندش بزرگتر شد و اومد جلو و لبشو محكم رو لپ هرى گذاشت
-هى ميشه بسه؟فكر كنم ما ترتيب اين مراسمو داديم اونوقت شما دوتا خلوت كرديد؟
نايل غر زد و لو سريع پريد بهش
-هى ايرلندى تو كار بزرگترا دخالت نكن
نايل دوباره غر زد و بحث رو ادامه داد انقدر بحث كردن باهم و ادامه دادن كه هرى فرصت كامل واسه ديد زدن چهره ى لويى رو داشته باشه ، هيچ صدايى به گوشش نميرسيد فقط چهره لويى..لويى...و لويى...
اون زيادى قشنگ ميخنديد نه؟
هرى با خنده لويى خنده كوتاهى كرد[هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد]
.
.
.
.
از اين قسمتا زياد خواهيم داشت هار هار :|
ووت و كامنت فورگِت نشه پارت بعدى 50 ووت 70 كامنت گذاشته ميشه :')
YOU ARE READING
Friends [L.S]
Fanfiction[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]