سرشو به سينه ى هرى چسبوند و دستشو دور كمرش گذاشت و همونطور كه از نوشيدنيش ميخورد به جوكـِ بى مزه ى نايل ميخنديد
دست هرى به آرومى دورش حلقه شد و موهاشو بوسيد-گاد شما خيلى باهم خوبين
ليام گفت و با نوشيدنيش به هرى و لو اشاره كرد و هرى لبخند زد و لو سرشو بالا گرفت و به هرى نگاه كرد
-نميدونم چرا زودتر متوجهش نشدم..
لو لبخند زد و لبخند هرى پهن تر شد
-اره منم نميدونم چرا زودتر متوجه نشدى چون هرى تمام مدت خيلى ضايع بود
نايل با خنده گفت و باعث شد همه اروم بخندن
-بيا اعتراف كنيم كه خيلى احمقى لو
زين سريع گفت و لو سريع چشاشو چرخوند و انگشت فاكشو واسه زين بالا گرفت
خب اره زين داره به لو ميگه احمق اما چرا خودش هيچوقت متوجه نگاهاى ليام نشده بود؟
-خيلى خب گايز وقت تنها گذاشتن اين دوتا كفتر عاشقه
نايل نيشخند زد
-زين من ميرسونمت
نايل به ارومى گفت
-هى من ميرسونمش
ليام گفت و جفتشون سرشونو تكون دادن
-باشه پس ، بعدا ميبينمتون پسرا
نايل به ارومى گفت و سمت در رفت پشتش زين و ليام راه افتادن و هريو لو پشتشون راه افتادن تا راهيشون كنن و بعد از خدافظى كردن باهاشون درو بستن
-شب بزرگى بود
لو گفت و سمت كاناپه رفت تا وسايلاى اضافيه رو ميز رو جمع كنه و متوجه نشد كه هرى براى وايسادن رو پاش داره از ديوار كمك ميگيره...و حالا هرى خودشم متوجه نشده بود چرا همه جا داره دورسرش ميچرخه
-...هرى؟...هرى با توعم...
درست زمانى كه لو بازوى هريو گرفت تونست صداشو بشنوه و چشماشو يكم باز كرد و ميتونست لو رو ببينه كه با نگرانى داشت بهش نگاه ميكرد اما حتى لويى رو هم واضحه نميتونست ببينه ، چشماشو روهم فشار داد
-من خوبم
هرى در جواب قيافه ى نگران لو گفت درحالى كه لبخند كوچيكى زد
-بيا ميبرمت رو تخت
لو گفت و وزن هريو رو بدنش انداخت و سمت اتاق رفت به آرومى هريو رو تخت گذاشت و انگشتاشو تو انگشتاى هرى قفل كرد
-هز..بايد بريم پيش دكتر..
لو با بغض گفت و هرى چشماشو باز كرد و به لو نگاه كرد
-بيا رو بدنم بخواب...سرتو بزار رو سينم اينطورى اروم ميشم
لو اول مكث كرد اما بعد سريع پاهاشو دو طرف بدن هرى گذاشت و سرشو رو سينه ى هرى گذاشت
دست هرى به ارومى دورش حلقه شد و لو نفسى كشيد-هروقت حالم بد بود...اينطورى خوبم كن
لو لبخند زد و سينه ى هريو بوسيدو چشماشو بست
انقدر از گرماى وجود هرى لذت برد كه نفهميد چطورى چشماش سنگين شد و ديگه هيچى نفهميد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من شخصا زيام رو باور ندارم تو پيج شخصيم هم اينو گفتم كه باورشون ندارم اما شيپ ميكنمشون :|
به هرحال اميدوارم خوشتون بياد:')
راى و نظر فراموش نشه:|
YOU ARE READING
Friends [L.S]
Fanfiction[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]