41

3.5K 634 210
                                    

سرشو به سينه ى هرى چسبوند و دستشو دور كمرش گذاشت و همونطور كه از نوشيدنيش ميخورد به جوكـِ بى مزه ى نايل ميخنديد
دست هرى به آرومى دورش حلقه شد و موهاشو بوسيد

-گاد شما خيلى باهم خوبين

ليام گفت و با نوشيدنيش به هرى و لو اشاره كرد و هرى لبخند زد و لو سرشو بالا گرفت و به هرى نگاه كرد

-نميدونم چرا زودتر متوجهش نشدم..

لو لبخند زد و لبخند هرى پهن تر شد

-اره منم نميدونم چرا زودتر متوجه نشدى چون هرى تمام مدت خيلى ضايع بود

نايل با خنده گفت و باعث شد همه اروم بخندن

-بيا اعتراف كنيم كه خيلى احمقى لو

زين سريع گفت و لو سريع چشاشو چرخوند و انگشت فاكشو واسه زين بالا گرفت

خب اره زين داره به لو ميگه احمق اما چرا خودش هيچوقت متوجه نگاهاى ليام نشده بود؟

-خيلى خب گايز وقت تنها گذاشتن اين دوتا كفتر عاشقه

نايل نيشخند زد

-زين من ميرسونمت

نايل به ارومى گفت

-هى من ميرسونمش

ليام گفت و جفتشون سرشونو تكون دادن

-باشه پس ، بعدا ميبينمتون پسرا

نايل به ارومى گفت و سمت در رفت پشتش زين و ليام راه افتادن و هريو لو پشتشون راه افتادن تا راهيشون كنن و بعد از خدافظى كردن باهاشون درو بستن

-شب بزرگى بود

لو گفت و سمت كاناپه رفت تا وسايلاى اضافيه رو ميز رو جمع كنه و متوجه نشد كه هرى براى وايسادن رو پاش داره از ديوار كمك ميگيره...و حالا هرى خودشم متوجه نشده بود چرا همه جا داره دورسرش ميچرخه

-...هرى؟...هرى با توعم...

درست زمانى كه لو بازوى هريو گرفت تونست صداشو بشنوه و چشماشو يكم باز كرد و ميتونست لو رو ببينه كه با نگرانى داشت بهش نگاه ميكرد اما حتى لويى رو هم واضحه نميتونست ببينه ، چشماشو روهم فشار داد

-من خوبم

هرى در جواب قيافه ى نگران لو گفت درحالى كه لبخند كوچيكى زد

-بيا ميبرمت رو تخت

لو گفت و وزن هريو رو بدنش انداخت و سمت اتاق رفت به آرومى هريو رو تخت گذاشت و انگشتاشو تو انگشتاى هرى قفل كرد

-هز..بايد بريم پيش دكتر..

لو با بغض گفت و هرى چشماشو باز كرد و به لو نگاه كرد

-بيا رو بدنم بخواب...سرتو بزار رو سينم اينطورى اروم ميشم

لو اول مكث كرد اما بعد سريع پاهاشو دو طرف بدن هرى گذاشت و سرشو رو سينه ى هرى گذاشت
دست هرى به ارومى دورش حلقه شد و لو نفسى كشيد

-هروقت حالم بد بود...اينطورى خوبم كن

لو لبخند زد و سينه ى هريو بوسيدو چشماشو بست

انقدر از گرماى وجود هرى لذت برد كه نفهميد چطورى چشماش سنگين شد و ديگه هيچى نفهميد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من شخصا زيام رو باور ندارم تو پيج شخصيم هم اينو گفتم كه باورشون ندارم اما شيپ ميكنمشون :|
به هرحال اميدوارم خوشتون بياد:')
راى و نظر فراموش نشه:|

Friends [L.S]Where stories live. Discover now