-خداى من...باورم نميشه اينجا انقدر شلوغه...تصور من از اينجا يه جاى كاملا ساكت و رمانتيك بود
لو گفت درحالى كه به سمت بالاى تپه ى سرسبز رفتن و تو سايه ى درخت نشستن هرچند كه آفتاب درحال غروب كردن بود و هوا داشت خنكتر ميشد
-آره...راستش خودمم همچين تصورى داشتم
هرى خنديد و به فستيوال بزرگى كه پايين تپه راه اندازى شده بود نگاه كرد به اون چادراى بزرگ و مردمى كه درحال دوييدن و گفتن و خنديدن بودن
-اما اين همينيه كه هست
لو شونه هاشو بالا انداخت و اروم خنديد
-هى من اون پايين يه چيزايى ديدم
هرى نيشخند زد و با لو نگاه كرد
-خب ببين اگه منظورت اون يارو سياه پوستس كه به طور سورى كاپل هارو زن و شوهر اعلام ميكرد بايد بگم من به اين چيزاى مسخره اعتقادى ندارم منو بايد تو كليسا به عقد خودت دربيارى
لو با خنده گفت و هرى باهاش خنديد
-ما به كاغذ و قلم نيازى نداريم كه بخوايم ازدواجمون تثبيت كنيم تو در هر صورتى مال منى
هرى همونطور كه دست لو رو گرفت و سمت پايين تپه به حركت دراوردش گفت
-هززز محض رضاى فاك من حال ندارم دوباره اين همه راه و برگردم...حداقللل بزار وسايلامو بردارممم
لو داد زد اما ديگه هيچ فرصتى نمونده بود چون اونا درست به چادر مرد سياه پوست رسيدن و هرى سريع لو رو داخل چادر كشيد و ميتونست ببينه كه اون مرد اخرين زوج كه دختر پسر خيلى جوونى بودن رو به عنوان زن و شوهر معرفى ميكرد
هرى سريع سمت ميزى كه يه دختر عينكى پشتش نشسته بود رفت و دختر درحالى كه عينكشو تنظيم كرد بهشون نگاه كرد-ميخوايد تو اين خيريه شركت كنيد؟
هرى سرشو تكون داد و زن با لبخند سرشو تكون داد
-اسماتون لطفا...؟
زن پرسيد و خودكارشو اماده كرد
-هرى استايلز...و لويى تاملينسون
لو گفت و به هرى كه حسابى ذوق زده بود نگاه كرد و هرى لبخند بزرگى تحويلش داد
-سه دلار
هرى سريع كيف پولشو دراورد و پول و به زن كه با لبخند نگاش ميكرد داد
-ميتونيد بريد و تو جايگاه وايسيد
زن گفت و هرى سرشو تكون داد و قبل از رفتن تور سفيدى كه رو ميز بود و برداشت و رو كَپ لو كه رو سرش بود گذاشت
-خدايا هرى تو ديوونه اى
لو بلند خنديد و هرى به سمت جايگاه كشيدشو درست روبروى مرد سياه پوست كه داشت كاغذ رو از اون زن ميگرفت وايسادن به هم خيره شدن و دستاى همو گرفتن بعد ازينكه لو كلاه هرى رو درست كرد
-امروز اينجا جمع شده ايم تا ازدواج لويى تاملينسون و هرى استايلز رو برگزار كنيم ...
هرى استايلز ، آيا حاضرى لويى تاملينسون رو به عنوان شريك زندگيه خود در غم و شادى ، ثروت و فقر ، بيمارى و سلامتى قبول كنى و تا زمانى كه مرگ شمارو از هم جدا كنه با اون بمونى؟-بله..بله...بله
هرى به لو نگاه كرد و بدون مكث كردن گفت
-لويى تاملينسون ، آيا حاضرى هرى استايلز رو به عنوان شريك زندگيه خود در غم و شادى ، ثروت و فقر ، بيمارى و سلامتى قبول كنى و تا زمانى كه مرگ شمارو از هم جدا كنه با اون بمونى؟
كشيش دوباره پرسيد و لو سرشو تكون داد
-حتى مرگ هم نميتونه مارو از هم جدا كنه...
لبشو گاز گرفت و هرى به اين گستاخى لو خنديد و دستشو فشار داد
-بلههه بلههههه
لو بالاخره گفت و هرى لبخندش پهن تر شد
-با اجازه اى كه به من داده شده و با عشق و علاقه اى كه به يكديگر داريد من شمارو شوهر اعلام ميكنم (HUSBANDS) شما ميتونيد همديگرو ببوسيد
هرى تور سفيد لو رو با خنده از سر لو برداشت و به سمت ديگه پرتاب كرد و لبشو سريع به لبش چسبوند و كمرشو گرفت و به سمت عقب خمش كرد
چقدر خوب بود كه به عنوان دوتا شوهر اولين بوسشون رو داشتن...اين شيرين ترين چيز دنيا بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
الان اين قسمت بد بود نونيا؟-.-
من وقتى ميگم خوبه رو حرفم هستم-.-
اسماتم داريم -.-
راى و نظر يادتون نره-.-
YOU ARE READING
Friends [L.S]
Fanfiction[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]