39

3.6K 654 82
                                    

همونطور كه با همزن مواد داخل كاسه رو هم ميزد به تلوزيون خيره شده بود و منتظر بود تا آشپز ادامه ى حرفشو بزنه و اخم رو ابروهاش بود و حتى متوجه ورود لو به آشپزخونه نشد

لو در يخچالو باز كرد و يه ليوان آب برداشت و همونطور كه به كابينت تكيه داده بود به هرى كه كاملا تو تمركز بود نگاه كرد كه چطورى بدون چشم برداشتن از تلوزيون آردو تو ظرف ريخت

لبشو گاز گرفت و سمت در خروجى آشپزخونه رفت

-لو؟ميشه بياى اينجا و بهم كمك كنى و كم كم به مواد آرد اضافه كنى؟

لو نفسشو بيرون داد و با بى حوصلگى اومد سمت هريو آردو برداشت و سمت طرف گرفتش و اروم اروم شروع كرد به ريختن آرد تو ظرف
اصلا هرى كى متوجه حضورش شد؟

-قبلا با حوصله تر بودى ..وقتى بهم كمك ميكردى

هرى بهش نگاه كرد

-چون قبلا افكارم به مرگ تو اين سن ختم نميشد

هرى اخمى كرد و انگشت آرديشو به دماغ لو ماليد

-ديگه نشنوم از اين حرفا ميزنى وگرنه اين آردو روت خالى ميكنم

لو اروم خنديد

-آرد كه دست منه استايلز چطورى ميخواى روم خاليش كنى؟

لو نيشخند زد

-يعنى ميگى نميتونم ازت بگيرمش

لو يكم رفت عقبتر تا بهتر چشماى سبز پسرو ببينه

-البته كه ميتونى اما نه بعد از اينكه...-

همونطور كه حرف ميزد آردو به طور كامل تو صورت هرى ريخت و هرى تقريبا خشكش زده بود و لباش از هم باز مونده بود چون اون فقط داشت شوخى ميكرد !

-اما نه قبل از اينكه من همشو روت خالى كنم

بلند به قيافه ى هرى خنديد

-لووو ميكشمتتت

هرى داد زد و بازوى لو كه تلاش براى فرار كردن ميكرد و گرفت و هرچى آرد مونده بود و رو سر لو خالى كرد و لو تمنا ميكرد كه از زير دستش در بره

-باشه هز باشه باشههه

بلند خنديد و محكم به بازوى هرى زد و هرى كه ديد لو داره موفق ميشه دستشو رو كمر لو گذاشت و محكم به خودش چسبوندش

-من هنوز تلافيم كامل نشده تاملينسون

هرى خنديد وقتى لو شروع به ضربه زدن به سينش كرد تا بتونه در بره اما وقتى خسته شد دستاشو همونجا متوقف كرد و به چشماى هرى نگاه كرد

-اوكى اين يكم داره عجيب ميشه

با خنده گفت و هرى سرشو تكون داد و لبشو خيس كرد

-تو عجيبش كردى

هرى اروم گفت و لو با يه لبخند جوابشو داد و ميتونست متوجه نگاه هرى رو لباش بشه
چشماشو رو چشماى هرى ثابت نگه داشت اما موقعى كه هرى لباشو از دهنش بيرون اورد نتونست به اون لباى صورتى و نرم نگاه نكنه
كم كم بهم نزديكتر شدن ..نزديك و نزديكتر
انقدر كه پيشونياشون بهم چسبيد و لباشون فقط چند اينچ از هم فاصله داشت و اين فاصلرو هرى شكوند وقتى بى مقدمه لبشو به لب لو چسبوند و رو لبش ثابت موند لو هيچ حركتى نكرد درست مثل هرى
فقط چشماشو بسته بود و داشت تلاش ميكرد بفهمه چخبره اما وقتى لباى هرى اروم شروع به حركت كردن كرد ديگه ثابت نموند چون حالا لو هم داشت همراهيش ميكرد و براى نزديك شدن به هرى پيرهنشو تو مچش مچاله كرد و بيشتر سمت خودش كشيدش
هيچ چيزى وجود نداشت كه تو اين لحظه اونارو از هم جدا كنه
فقط يه لو بود و يه هرى و صداى بوسَشون كه فضاى خونرو پر كرده بود ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آره ديگه يكم از حالت گريه در بيايم بريم يكم خوش بگذرونيم 😂
پى.اس: يكم سرم شلوغه امروز كمتر آپ ميكنم شايدم تا ساعت نه بيام:')
به هرحال
نظر پيشنهاد انتقاد؟

Friends [L.S]Where stories live. Discover now