همونطور كه با همزن مواد داخل كاسه رو هم ميزد به تلوزيون خيره شده بود و منتظر بود تا آشپز ادامه ى حرفشو بزنه و اخم رو ابروهاش بود و حتى متوجه ورود لو به آشپزخونه نشد
لو در يخچالو باز كرد و يه ليوان آب برداشت و همونطور كه به كابينت تكيه داده بود به هرى كه كاملا تو تمركز بود نگاه كرد كه چطورى بدون چشم برداشتن از تلوزيون آردو تو ظرف ريخت
لبشو گاز گرفت و سمت در خروجى آشپزخونه رفت
-لو؟ميشه بياى اينجا و بهم كمك كنى و كم كم به مواد آرد اضافه كنى؟
لو نفسشو بيرون داد و با بى حوصلگى اومد سمت هريو آردو برداشت و سمت طرف گرفتش و اروم اروم شروع كرد به ريختن آرد تو ظرف
اصلا هرى كى متوجه حضورش شد؟-قبلا با حوصله تر بودى ..وقتى بهم كمك ميكردى
هرى بهش نگاه كرد
-چون قبلا افكارم به مرگ تو اين سن ختم نميشد
هرى اخمى كرد و انگشت آرديشو به دماغ لو ماليد
-ديگه نشنوم از اين حرفا ميزنى وگرنه اين آردو روت خالى ميكنم
لو اروم خنديد
-آرد كه دست منه استايلز چطورى ميخواى روم خاليش كنى؟
لو نيشخند زد
-يعنى ميگى نميتونم ازت بگيرمش
لو يكم رفت عقبتر تا بهتر چشماى سبز پسرو ببينه
-البته كه ميتونى اما نه بعد از اينكه...-
همونطور كه حرف ميزد آردو به طور كامل تو صورت هرى ريخت و هرى تقريبا خشكش زده بود و لباش از هم باز مونده بود چون اون فقط داشت شوخى ميكرد !
-اما نه قبل از اينكه من همشو روت خالى كنم
بلند به قيافه ى هرى خنديد
-لووو ميكشمتتت
هرى داد زد و بازوى لو كه تلاش براى فرار كردن ميكرد و گرفت و هرچى آرد مونده بود و رو سر لو خالى كرد و لو تمنا ميكرد كه از زير دستش در بره
-باشه هز باشه باشههه
بلند خنديد و محكم به بازوى هرى زد و هرى كه ديد لو داره موفق ميشه دستشو رو كمر لو گذاشت و محكم به خودش چسبوندش
-من هنوز تلافيم كامل نشده تاملينسون
هرى خنديد وقتى لو شروع به ضربه زدن به سينش كرد تا بتونه در بره اما وقتى خسته شد دستاشو همونجا متوقف كرد و به چشماى هرى نگاه كرد
-اوكى اين يكم داره عجيب ميشه
با خنده گفت و هرى سرشو تكون داد و لبشو خيس كرد
-تو عجيبش كردى
هرى اروم گفت و لو با يه لبخند جوابشو داد و ميتونست متوجه نگاه هرى رو لباش بشه
چشماشو رو چشماى هرى ثابت نگه داشت اما موقعى كه هرى لباشو از دهنش بيرون اورد نتونست به اون لباى صورتى و نرم نگاه نكنه
كم كم بهم نزديكتر شدن ..نزديك و نزديكتر
انقدر كه پيشونياشون بهم چسبيد و لباشون فقط چند اينچ از هم فاصله داشت و اين فاصلرو هرى شكوند وقتى بى مقدمه لبشو به لب لو چسبوند و رو لبش ثابت موند لو هيچ حركتى نكرد درست مثل هرى
فقط چشماشو بسته بود و داشت تلاش ميكرد بفهمه چخبره اما وقتى لباى هرى اروم شروع به حركت كردن كرد ديگه ثابت نموند چون حالا لو هم داشت همراهيش ميكرد و براى نزديك شدن به هرى پيرهنشو تو مچش مچاله كرد و بيشتر سمت خودش كشيدش
هيچ چيزى وجود نداشت كه تو اين لحظه اونارو از هم جدا كنه
فقط يه لو بود و يه هرى و صداى بوسَشون كه فضاى خونرو پر كرده بود ....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
آره ديگه يكم از حالت گريه در بيايم بريم يكم خوش بگذرونيم 😂
پى.اس: يكم سرم شلوغه امروز كمتر آپ ميكنم شايدم تا ساعت نه بيام:')
به هرحال
نظر پيشنهاد انتقاد؟
YOU ARE READING
Friends [L.S]
Fanfiction[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]