دستاشو تو موهاش برد و چنگشون زد و سعى كرد خشمشو بيرون بريزه با اين حركت اما خب اون لنتى لجباز تر از اين حرفا بود
-چرا نميفهمى لو؟ تو هنوز حالت خوب نشده
هرى به لويى اى گفت كه درحال لباس پوشيدن بود و براى پارتى اى كه نايل گرفته بود حاضر ميشد
با اينكه دو روز از اينكه دكتر اومده بود و دارو خوردن و شروع كرده بود هنوز حالش خوب نشده بود و البته هرى همچنان سر كار نميرفت يا كاغذاى شركت رو تو خونه كامل ميكرد و واسه كاركناى شركت ايميلشون ميكرد-لو اصلا ميشنوى چى ميگم؟؟؟
لو نفسشو بيرون داد و سمت هرى برگشت و دستاشو رو شونه ى هرى گذاشت
-من خوبم هرى...خوبم فقط اگه امروز نرم ممكنه ديگه اين فرصت واسم پيش نياد باشه هرى؟ميرم و بعد از پيدا كردن الينور و صحبت كردن باهاش برميگردم
لو گفت و هرى نفسشو بيرون داد
-كام عان لو سلامتيت واجب تره
-سلامتيم واجب تره نه تا وقتى كه الينور و ببينم و ازش بپرسم چه مشكلى پيش اومده هرى لطفا
لو خواهش كرد و هرى براى چند ثانيه فكر كرد
-باشه اما به شرطى كه منم باهات بيام
لو غر زد
-باشه باشه فقط زود حاضررر شو
لو گفت و سريع از اتاق خارج شد
هرى سرشو پايين انداخت و لبشو گاز گرفت
فقط ميخواست مواظب لو باشه
ميترسيد .
ميترسيد حالش بد بشه و كسى نباشه كه كنارش باشه'تنهايت نميگذارم ، تنهايت نميگذارم حتى اگر تقديرم تو را در خود جاى ندهد ... تنهايت نميگذارم'
.
.
.
.
.
.
بنظرتون با الينور حرف ميزنه؟:دى
دو قسمت بعدى را بسى دوست :')
راى نظر يادتون نره :)
YOU ARE READING
Friends [L.S]
Fanfiction[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]