Last Part

6.8K 745 613
                                    


-از خاک گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت و ما را تعلیم ده تا ایام خود را بشماریم تا دل خردمندی را حاصل نماييم
به نام پدر پسر روح القدس...آمين

همه دستاشونو به لبشون چسبوندن و هركسى يادگارى و هرچيزى داشت و روى اون قبر ميزاشت و بعد از خدافظى با خانواده ى هرى و لو از اونجا خارج ميشد

همه رفتن...و اين زين و ليام و نايل بودن كه بغل گروهى كوچكشونو انجام دادن...
چقدر كمتر از قبل به نظر ميرسيدن.

صداى غرش ابر باعث شد به هم نگاه كنن و در همون ثانيه تصميم بگيرن قبل از شديد شدن بارون ازونجا برن
پس براى آخرين بار به قبرى كه نم نم بارون روش ميريخت نگاه كردن ، قبرى كه روش نوشته بود

-با آرامش بخوابيد هرى استايلز و لويى تاملينسون-

-دوستون داريم پسرا...

نايل زمزمه كرد و پس زين و ليام راه افتاد و به سمت ماشين رفت

***

هرى با سرعت به سمت پسر كوچيكى كه رو زمين افتاده بود و گريه ميكرد دوييد و به زانوى خونيش نگاه كرد و كنارش زانو زد و سريع شروع كرد به فوت كردن زخم پسر كوچولو كه حالا با انگشتاى كوچيكش مشغول پاك كردن اشكاش شد و با دقت به هرى نگاه كرد كه چطورى داشت رو زخم رو فوت ميكرد
هرى به قيافه ى متعجب پسر نگاه كرد

-خوبى؟

هرى آروم پرسيد و اون سرشو تكون داد 

-اوهوم...

-ميتونى بلند شى؟

هرى اروم دستشو سمت پسر دراز كرد و پسر دستشو به ارومى تو دست هرى گذاشت و بلند شد و با چشماى خيسش به هرى نگاه كرد

-من هرى هستم...اسم تو چيه؟

لبخند زد و دست پسر و فشار داد

-لويى...

هرى لبخند زد

-اسمت خيلى قشنگه درست مثل چشات

لو اروم خنديد

-خب ميدونى رنگ آبى هميشه مورد علاقم بوده ...البته ما رنگ آبى زياد داريم ولى مورد علاقه ى من رنگ چشاى توعه

دستشو به كمرش زد و لو از شيرين زبونيه اين پسر كه بنظر از خودش كوچيكتر ميومد خنديد

-من بايد برم ..بعدن ميبينمت..هرى

لو درحالى كه به مامانش نگاه كرد گفت و هرى سرشو تكون داد و لبخند زد

-مواظب خودت باش رفيق..

زندگى قشنگه تا زمانى كه نخواى به چيزاى كوچيك و مزخرف فكر كنى...هر داستانى يه روزى تموم ميشه ..پايان خوش يا پايان بد اما بعضى از داستانا تكرار ميشن درست مثل داستان زندگى
همه ما انسان ها به زندگى دوم خودمون برميگرديم و كارهامون رو مثل قبل و با كمى تفاوت تكرار ميكنيم ، ما تو زندگيه دوممون به عشقمون ميرسيم و مثل خوشبخت ترين آدم ها زندگى ميكنيم
تصميم هاى درست ميگيريم و به خودمون افتخار ميكنيم
پس اگه اشتباهى مرتكب شديم بهش فكر نكنيم و تو زمانى كه هستيم زندگى كنيم
به كسى كه دوسش داريم قبل از اينكه دير بشه همه چيو بگيم و واسمون مهم نباشه كه قراره چى بشه
خودمون باشيم و بهش افتخار كنيم
يادمون باشه بعضى وقتا زندگيه دوم ما نميتونه همه چيزو جبران كنه...
پس از هر فرصتى استفاده كنيم و لذت ببريم
پايان.

Friends [L.S]Where stories live. Discover now