13

3.5K 729 176
                                    

قفل دستاشو از هم باز كرد و از جاش بلند شد وقتى كه لويى رو ديد كه وارد وارد خونه شد و با اخم سمت اتاق حركت كرد

-لو..هى وايسا

هرى به سمت لو دوييد و سعى كرد دستشو بگيره اما لو سريع واكنش نشون داد و دستشو از تو دستش هرى كشيد بيرون

-حتى جرعت نكن اسممو صدا كنى هرى

با اخم گفت و با چشماش كه حالا تقريبا سرمه اى شده بودن به چشماى هرى نگاه كرد

-م...من متاسفم.

هرى با اروم ترين صداى ممكن گفت

-ميدونى فكر ميكنم اينو بايد به الينور ميگفتى نه من!

لو گفت و هنوز تو صداش عصبانيت موج ميزد

-من..من فقط نفهميدم چيشد و يهو عصبى شدم..من نتونستم خودمو كنترل كنم...

هرى مضطرب گفت

-آدم بايد خودشو موقع عصبانيت كنترل كنه در غير اين صورت همه آدما تو حالت عادى ميتونن خودشونو كنترل كنن

لو آخرين حرفشو زد و سمت اتاق رفت و هرى سرشو پايين انداخت

قلبش درد ميكرد
بدنش سست شده بود
بغض گلوشو به درد مياورد

هرى سمت اتاق حركت كرد و به لو كه حالا لباساى خوابشو پوشيده بود نگاه كرد و لو برگشت سمتش

-من باهاش صحبت كردم و ما دوباره باهم خوبيم ، اما تو فردا بهش زنگ ميزنى و ازش معذرت خواهى ميكنى هرى...نميخوام بيشتر از اين ازين قضيه ناراحت باشه تا اونموقع سعى نكن حتى بهم نگاه كنى

لويى با حالت عصبى و جدى اى گفت و اومد سمت درو تو صورت هرى بستش

'متاسفم..متاسفم..متاسفم...متاسفم كه نميتونم به زبونش بيارم'

-‏i'm a big mess , and that's the last thing you need right now...but this mess loves you endlessly-
.
.
.
.
.
.
شمايى كه ميگيد هرى چرا اعتراف نميكنه خودتون بوديد اينكارو ميكرديد؟😂
راى و نظر فراموش نشه🖤

Friends [L.S]Where stories live. Discover now