قفل دستاشو از هم باز كرد و از جاش بلند شد وقتى كه لويى رو ديد كه وارد وارد خونه شد و با اخم سمت اتاق حركت كرد
-لو..هى وايسا
هرى به سمت لو دوييد و سعى كرد دستشو بگيره اما لو سريع واكنش نشون داد و دستشو از تو دستش هرى كشيد بيرون
-حتى جرعت نكن اسممو صدا كنى هرى
با اخم گفت و با چشماش كه حالا تقريبا سرمه اى شده بودن به چشماى هرى نگاه كرد
-م...من متاسفم.
هرى با اروم ترين صداى ممكن گفت
-ميدونى فكر ميكنم اينو بايد به الينور ميگفتى نه من!
لو گفت و هنوز تو صداش عصبانيت موج ميزد
-من..من فقط نفهميدم چيشد و يهو عصبى شدم..من نتونستم خودمو كنترل كنم...
هرى مضطرب گفت
-آدم بايد خودشو موقع عصبانيت كنترل كنه در غير اين صورت همه آدما تو حالت عادى ميتونن خودشونو كنترل كنن
لو آخرين حرفشو زد و سمت اتاق رفت و هرى سرشو پايين انداخت
قلبش درد ميكرد
بدنش سست شده بود
بغض گلوشو به درد مياوردهرى سمت اتاق حركت كرد و به لو كه حالا لباساى خوابشو پوشيده بود نگاه كرد و لو برگشت سمتش
-من باهاش صحبت كردم و ما دوباره باهم خوبيم ، اما تو فردا بهش زنگ ميزنى و ازش معذرت خواهى ميكنى هرى...نميخوام بيشتر از اين ازين قضيه ناراحت باشه تا اونموقع سعى نكن حتى بهم نگاه كنى
لويى با حالت عصبى و جدى اى گفت و اومد سمت درو تو صورت هرى بستش
'متاسفم..متاسفم..متاسفم...متاسفم كه نميتونم به زبونش بيارم'
-i'm a big mess , and that's the last thing you need right now...but this mess loves you endlessly-
.
.
.
.
.
.
شمايى كه ميگيد هرى چرا اعتراف نميكنه خودتون بوديد اينكارو ميكرديد؟😂
راى و نظر فراموش نشه🖤
YOU ARE READING
Friends [L.S]
Fanfiction[Completed] [ هرى ادوارد استايلز ، اونطورى بهش نگاه نكن شما فقط دوتا دوستيد ]