40

3.7K 640 79
                                    

پاهاى لو دور كمر هرى قفل شده بود و دستاش تو موهاى هرى ، پسرى كه درست روش بود فرو رفته بود
هرى دستشو رو پهلو هاى لو گذاشته بود و سعى داشت همه ى وزنشو رو پسر كوچكتر نندازه
حتى نميدونستن چند دقيقس دارن رو كاناپه ى جلوى تلوزيون همو ميبوسن اونا فقط انجامش ميدادن و هر از گاهى هرى با به دندون گرفتن لب پايينيه لو عقب ميومد تا بتونن نفس بگيرن و بعد دوباره به بوسشون ادامه ميدادن بدون اينكه كسى شكايت كنه

سرانجام هرى براى ديد زدن چشماى لو عقب اومد و به صورتش نگاه كردو لبخند كوچيكى زد..چقدر دلش ميخواست يه روزى امروز اتفاق بيوفته

لو لباى قرمز و خيسشو تو دهنش جمع كرد و سعى كرد مثل هرى تو چشاش زل بزنه اما يه حس عجيبى تو شكمش داشت و حس ميكرد اگه يكم ديگه هرى بهش نگاه كنه آب ميشه و ميره تو زمين

-تو خيلى خوشگلى...

هرى زمزمه كرد و لو اروم خنديد و دوباره به لباى هرى نگاه كرد اما لبخندش محو شد وقتى نگاهش به بينيه سرخ هرى افتاد

-هز...دماغت...

لو با نگرانى گفت و هرى دستشو سمت دماغش برد و بعد از متوجه شدن اينكه چيشده سريع رو مبل نشست و انگشتشو سمت دماغش برد و حالا لو خيلى سريع از رو مبل بلند شد و با چندتا دستمال كاغذى برگشت و كنار هرى نشست ، دستشو كنار زد و دستمالو رو بينى هرى گذاشت و اخم كوچيكى كرد
هرى بهش نگاه كرد و چيزى نگفت

-همش تقصير منه

لو اروم گفت و صداش ميلرزيد

-متاسفم هز...

لو اشكشو با استينش پاك كرد و حالا هرى بود كه اخم كرد

-چيزى نيست كه بخاطرش متاسف باشى...باشه؟

لو جوابى نداد و هرى چونشو گرفت و كارى كرد بهش نگاه كنه

-متاسف نباش ...

لو فقط به هرى نگاه كرد و هرى بهش لبخند زد

-چون منم از چيزى كه داره اتفاق ميوفته متاسف نيستم

اروم از جاش بلند شد و همونطور كه تى شرت خونيشو در مياورد سمت حموم رفت..
و لويى رو با افكارش كه از نظر خودش افكار پوچى بودن تنها گذاشت .
.
.
.
.
.
.
.
قسمت چهلم :|
چقد سريع... به هرحال ديگه با فن فيك خدافظى كنيد داره تموم ميشه😂😂
عاخ عاخ چقدر واسه قسمت موعود هيجان زده ام :) يوهارهارهارررر
راى و نظر فراموش نشه:|

Friends [L.S]Where stories live. Discover now