کاور عکس الما هستش

2K 124 29
                                    

خب قبل اینکه شروع کنیم دوتا نکته رو باید بگم جیگرا:
_امروز تولد لیام😍 تولدش مبارک❤️
_ بخدا الما شخصیت منفی و قرار نیست همه دوسش داشته باشن پس دربارش اعتراض نکنین😂

____________________________________
زین:
دختری که تو بغلم داشت گریه میکرد منو یاد یسری چیزا انداخت که خیلی وقت بود بهشون توجه نمیکردم، دلم نمی خواست نا امیدش کنم، اون هیچکس رو نداره و الان به من پناه اورده پس هرچیزه تیره ای که درباره ی من هست باید جلوی اون خاموش باشه چون به اندازه کافی سختی کشیده و به روح و جسمش تجاوز شده، یجورایی الما رو خواهر نداشته ی خودم میدونم، صورتشو بین دستام گرفتم و بهش گفتم: هیس ، گریه نکن تو دختره معصومی هستی اونا نباید تورو نادیده میگرفتن ولی توی خونه ی من جات امن، من هرچقدر کثیف باشم بازم نمیتونم در مقابل دختری که رنگ خوشی رو از پنج سالگیش ندیده بی تفاوت باشم.
پیشونی شو چسبوند به پیشونیم، ازین پوزیشن خوشم نمیاد چون زیادی احساسیه، من احساس رو کنار کاترین میپسندم فقط، صدای در اومد ، قبل اینکه بتونم ازون وضعیت خارج بشم در باز شد و کاترین منو الما رو تو حالتی دید که انگار می خوایم همدیگه رو ببوسیم، دستشو گذاشت جلوی دهنش و از اتاق دویید بیرون، الما رو زدم کنار و سریع رفتم دنبالش، لیام جلومو گرفت و گفت: چیشده پسر؟ تو باید استراحت کنی
_برو دنبال کاترین
_چیشده
صدامو بردم بالا: گفتم برو دنبالش

کاترین:
باورم نمیشه که زین میخواست اون دختره ی مرموز رو ببوسه، اشک هام دیدم رو تار میکردن، به در حیاط رسیدم ، میخواستم سریع ازین ملک جهنمی برم بیرون ولی در قفل بود ، همیشه وقتی توی فیلما یکی بهش خیانت میشد میگفتم خب گریه و زاری نداره که، لیاقتش اینه که تنهاش بزاری ولی الان تمام وجودم یخ زده، حس میکنم قلبم هزار تیکه شده، سرمو به در تکیه دادم و زدم زیر گریه، دستای مردونه ای کمرمو گرفت، فکرکردم زین، خواستم هولش بدم ولی برم گردوند و صورت نگران لیام رو دیدم، اصن همش تقصیره لیامه، اون پای این دکتر هرزه رو به خونمون وا کرد، توی روز دوم اینجوری خودشو چسبونده به زین و اون عوضی یادش رفت تا نیم ساعت پیش داشت بهم میگفت فقط تو برام اهمیت داری. تند تند مشت هام رو میکوبیدم به سینه ی لیام و سعی میکردم از بین دستاش در برم، با گریه میگفتم: همش تقصیر توعه تو این دختره رو اوردی اینجا تو زندگی منو خراب کردی تو همه چیو خراب کردی.
توقع داشتم چیزی بگه ، مثل همیشه با اخم یچیزی بگه که نتونم جوابشو بدم ولی محکم بغلم کرد و سرمو به سینش فشار داد،گفت:ازینجا میریم بیرون ولی باید بهم قول بدی اروم باشی تا باهم حرف بزنیم.
چیزی نگفتم، دلم نمی خواست مثل یه پاپی هرچی بهم گفت گوش کنم ولی الان وقت لجبازی نیست، سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم و گفت خوبه، در رو باز کرد و گفت: صبرکن تا ماشینو بیارم.
دلم می خواست فرار کنم ولی لیام جدی تر ازونیه که جرات اینکارو داشته باشم، لیام با یه فراری مشکی اومد جلوی در و گفت:سوار شو
الان وقت تحسین کردن ماشین نیست وگرنه از دور زدن بااین ماشین خیلی لذت میبردم، اشکامو پاک کردم و به لیام گفتم: حرف میزنیم
سرم هنوز سمت پنجره بود، خیلی وقت بود که بیرون نیمده بودم، درست از همون موقع که جلوی رستوران با لورا بودم، دلم برای لورا تنگ شده، اگه الان پیشم بود همه چیز بهتر بود ولی روم نمیشه بهش چیزی بگم ، سه شب پیش جلوی همه ازون عوضی دفاع کردم و گفتم میخوام تا آخر عمرم باشه باشم ولی هنوز یک هفته نشده که این اتفاق افتاده.
_خب برام تعریف کن چه اتفاقی افتاده
_رفتم تو اتاق و دیدم زین و اون دکتره (نفسمو با حرص بیرون دادم) پیشونی هاشون رو به هم تکیه دادن و خیلی عاشقانه زین صورتشو نوازش میکرد و نزدیک بود ببوستش
_ هردومون میدونیم زین تورو بیشتر ازونی دوست داره که بخواد با یه دختر که یروزه میشناستش رابطه عاطفی برقرار کنه
_اووو پس حتما دکترش داشت یادش میداد چجوری صدای توی ذهنش رو ببوسه و ازش بخواد باهم عشقبازی کنن
لیام خندید و گفت: وقتی عصبی میشی بامزه میشی
تاحالا خنده ی لیام رو ندیده بودم! بانمک میخنده
_من عصبی نیستم فقط برای خودم متاسفم که عاشق یه دیوونه ی حوس باز شدم.
لیام ناراحت شد، کاملا میتونستم حس کنم که بهم ریخت، شاید چون به رفیقش گفتم دیوونه ناراحت شده ، دلیل دیگه ای وجود نداره که بخواد اینجوری یهو خشک شه
_لیام، من حالم خوب نیست، میشه یچیزی بگی؟
_تو عاشقشی، یه عاشق باید معشوقشو همونجور که هست دوست داشته باشه، اگه واقعا زین رو میخوای وقتی رفتیم خونه بگو دکتر البرت مرخصه و بعد زین فقط مال تو میشه و هیچکیو جز خودت نمیبینه
_از وقتی منو دزدیدین بیرون نیمده بودم، قراره تااخر عمرم مسافرت نرم و حتی بچه دار نشم، اینا برای یه دختر که تاالان آزادی داشته و خوش میگذرونده زیادی سخت نیست؟ من عاشق زینم ولی عاشق زندگی کردنمم هستم، دلم می خواد هر دو رو باهم داشته باشم
_این اسمش عشق نیست، خودخواهیه
_هرچیزی که می خوای اسمشو بزار
گوشیشو درورد و شماره زین رو گرفت، زد رو اسپیکر تا منم بشنوم چی میگن
_لیام پسر چیشد؟ شماها کجایین؟
_دوست دخترت الان صحیح و سالم کنار من نشسته فقط نیاز داره یکم بیشتر بیرون باشه
_باشه مراقبش باش و بگو وقتی برگرده همه چیو توضیح میدم
ناخوداگاه گفتم: همین الان توضیح بده
_کاترین عزیزم گوش کن، اونجوری که تو فکرمیکنی نیست
_گفتم توضیح بده
_ما نمی خواستیم همدیگه رو ببوسیم، الما اینجاست میخوای از خودش بپرس
_چه خوب دیگه به اسم کوچیک صداش میکنی
_کاترین از کاه کوه نساز (صداشو برد بالاتر) من حوصله ی بچه بازی های تورو ندارم لطفا ام سعی نکن با توهم هات اعصاب لیامم خرد کنی
منم صدامو بردم بالا و گفتم: باشه من توهم دارم پس لطفا یه دکتر مرد برام بگیر تا مثل الما جونت منو آروم کنه
گوشیو قط کردم و دادم به لیام.
_وقتی عصبانی میشی علاوه بر بامزه بودن جذاب ام میشی
_الان بااین حرفات آروم نمیشم ولی ممنون
_اینکه آروم بشی برام اهمیت نداره فقط خواستم بدونی که ارزشت بیشتر از چیزیه که خودت فکرمیکنی
_مرسی لیام تو دوست خوبی هستی
یاد لورا افتادم، الان بهش نیاز دارم، میخوام باهاش دراز بکشم رو تخت خوابم و از رویاهای تینیجری مون بگیم، منو اون خیلی برنامه ها برای آینده داشتیم ولی انگار تقدیر باهامون حال نکرده.
نفسمو دادم بیرون و گفت: کجا میریم؟
_یجای خوب
_اون دنیا؟
_جلب توجه نکن
اینجا کوچه ی لورا ایناس!!! لیام دقیقا جلوی خونشون نگه داشت، با دهن باز برگشتم سمت لیام
لبخند زد و گفت: لازم نیست چیزی بگی
_لیام باورم نمیشه
بغلش کردم، واقعا سوپرایز شدم، فکر هرجایی رو میکردم جز اینجا، لیام اول مکس کرد ولی بعد اونم بغلم کرد
_ادرس اینجا رو از کجا اوردی
_وقتی زین می خواست بدزدتت باید همه جا تعقب میکردمت و اینجا رو یاد گرفتم
_ممنونم لیام
پیاده شدم و پشت سر هم زنگ زدم، هری در رو باز کرد و وقتی منو دید واقعا پشماش ریخت، فقط یه حوله تنش بود
_کاترین من، من باورم نمیشه، تو چجوری اومدی
_هی اگه بجای من بابای لورا میومد باید میترسیدی
خندید و با صدای بلند گفت: لورا مهمون داری
لورا اول مثل همیشه پوکر فیس اومد جلو در ولی وقتی منو دید جیغ زد و پرید تو بغلم، یه لحظه همه چیزو فراموش کردم،
دوباره حس کردم یه بچه ی شیطونم که قراره با دوستش خرابکاری کنه و پسر معلم شونو تو زیر زمین زندانی کنه، لورا با هیجان گفت: فکرشم نمیکردم بیای اینجا
_خودمم فکرشو نمیکردم ولی یه دوست خوب اوردتم
کنار رفتم و به لیام اشاره کردم، هری و لورا ترسیدن، از نگاه شون مشخص بود انتظار اینو نداشتن که با لیام بیام.
_لیام اونجوری که فکرمیکنین نیست، اگه اون نبود من الان پیشتون نبودم
لورا و هری هنوز چیزی نمیگفتن، با شیطنت گفتم: خب قراره همیشه توی همین حالت بمونیم؟ من مشکلی ندارم ولی هری سرما میخوره ها.
خندیدن و منو دعوت کردن تو ولی هنوز مردد بودن که با لیام چه برخوردی داشته باشن، رو به لیام کردم و گفتم: بیا تو
_من دم در منتظرت میمونم، اونا دوست ندارن من اونجا باشم
_ولی من دلم می‌خواد تو ام باشی
دستشو کشیدم و بردمش تو، مثل پسر بچه ها که با مامانشون میرن مهمونی ساکت نشسته بود، هری یه تیشرت سبز با یه شلوارک سفید پوشید و اومد پیشمون نشست، هری یکم من من کرد جوری که انگار تردید داره یچیزی رو بگه یا نگه، بعد پوفی کشید و گفت: بابت شب تولد معذرت میخوام
_اشکالی نداره تو نگران کاترین بودی
جو سنگین بود تا اینکه لورا با یه سینی شربت اومد پیشمون، اول به لیام تعارف کرد بعد به من و آخرسر به هری، نشست رو به روم و گفت: بعد اونکاری که کردی و حرفایی که زدی فکرمیکردم یا دیگه نمیبینمت یا اگه ببینمت باهات سرد حرف میزنم که بفهمی ناراحتم ولی الان فقط دلم می‌خواد پیشم باشی
_منم همینطور، میشه بریم تو اتاقت و مثل قبلا باهم وقت بگذرونیم؟
لورا خیلی جوگیره و این دوست داشتنی ترش میکنه، یه نفس شربتشو خورد و پاشد رو به روم وایساد گفت: بدو بریم
خندیدم و پاشدم باهاش برم سمت اتاقش که یهو یاد لیام افتادم، برگشتم سمتش و گفتم: میخوای بمونم پیشت؟
_نه برو یکم خوش بگذرون
هری گفت: شما دخترا برین درباره اینو اون غیبت کنین، منو رفیقمم میشینیم فیفا بازی میکنیم
خیالم از بابت لیام راحت شد، شاید به اونم خوش بگذره اینجوری ، چون اون بجز زین دیوونه دیگه دوستی نداشته، هری ام بخاطر شهرتش نمیتونه راحت با کسی دوست بشه و ارتباط برقرار کنه. با خیال راحت روی تخت لورا ولو شدیم، دلم می خواست برای یکی درد و دل کنم، اول من گفتم و بعد لورا از شرایط سختی که بخاطر فیمس بودن هری داره گفت، نمیتونن راحت بیرون یا مهمونی برن و هری باید نصف وقتش رو بزاره برای آلبوم جدیدش. یکم گریه کردیم و حرف زدیم ، وقتی سبک شدیم شروع کردیم غیبت دوستای دیگه مونو کردن و مثل قدیم بیخیال میخندیدیم، حق با لیامه، من باید بین زندگی عادی و زین یکی رو انتخاب کنم، من معطلق به این شادی های بی دلیلم من آدمی نیستم که بتونم اون شرایط رو قبول کنم ولی علاقم به زین رو چیکار کنم؟

خب حالا چنتا سوال میپرسم جواب بدین ببینم چقدر فکرامون شبیه همدیگس
الف) اگه جای کاترین بودین چیکار میکردین؟
ب)شخصیت کاترین رو بیشتر دوست دارین یا لورا؟
پ)رابطه ی زین و کاترین رو میپسندین یا لیام و کاترین؟

Crazy  +18Where stories live. Discover now