k i s s

1.6K 83 14
                                    

الما:
تا رسیدیم دم در الکی به لیام گفتم گوشیم رو تو مغازه عطر فروشی جا گذاشتم تا بره پی نخود سیاه و هم من بتونم حاضر شم هم وقت بیشتری برای زین و کاترین بخرم.
رفتم تو خونه و دیدم همه جا خیلی شیک تزئین شده
کاترین اومد سمتم با یه تاپ مشکی و شلوار لی مام استایل، یه رژ تیره داشت و کلا استایلش خیلی گرانج بود
ازش پرسیدم: این استایلت برای تولده؟
_اره خب زین و لیام که کسیو ندارن بخوان دعوت کنن همین جوری راحت ترم
+وات د فاک؟؟؟ من رفتم کلی گشتم پیرهن دخترونه پیدا کردم که مثلا مجلسی باشم بعد اومدم اینجا میبینم تو استایل همیشگیه منو زدی؟ نمیتونستی زودتر اینو به منم بگی؟

انقد صدام بالا بود که حتی زین ام فهمید و اومد سمت مون پرسید چیشده
با عصبانیت گفتم: چیزی نشده فقط دوست دخترت انقدر رو مخه که من حتی نمیتونم بفهمم چی تو سرش میگذره فکرکنم بجای تو دوست دخترت ناز به روانشناس داشته باشه مالیک

قبل ازینکه حرفی بزنن بدو بدو رفتم تو اتاق و درو محکم بستم
رفتارم با کاترین درست نبود ولی حقش بود
باید به منم میگفت که قراره سوپرایز لیام یه مهمونیه کوچیک باشه در حدی که فقط بادیگارد هاشون و خدمتکارا هستن
من با چه شوقی رفتم پیرهن خریدم اونوقت اون فقط نشسته و دوتا لباس ساده کرده تنش
و با همه ی اینا بازم اون کسیه که هم زین میخوادش هم لیام
توی سرم انگار جنگ بود، همه باهم داشتن داد میزدن

کاترین:
رفتار الما عجیب بود ولی بهش حق میدم اون الان استرس داره
من خودمم استرس دارم که لیام چه احساسی بهش دست میده وقتی میبینه برای اولین بار سوپرایزش کردن
اون همیشه تنها بوده و زین ام به اندازه ی کافی درکش نکرده چون تا قبله اومدنه من که همش ساکت بوده و الانم که وقتش رو با من میگذرونه یا به چرندیات دکترالما جونش گوش میده
من نمیخوام بدجنس باشم ولی از وقتی الما اومده همه چیز من کمرنگ شده، من نمیخوام زین رو با کسی تقسیم کنم
تو این فکرا بودم و داشتم دور خونه راه میرفتم که زین دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش
خیلی جذاب نگاهم کرد و یه لبخند کج زد و گفت: درسته وقتی عصبانی میشی کیوت تری ولی من نمیخوام هیچ وقت بجز وقتی که منو رو تخت میخوای عصبی بشی بیبی
بعد انگشت شصتش رو روی لبم کشید و بعد انگشت خودشو بوس کرد و رفت تو حیاط
موهای تنم سیخ شد این بشر چجوری انقدر میتونه جذاب باشه؟ وقتایی که شخصیت تیره شو رو میکنه بیشتر مطمئن میشم که میخوام همیشه پیشش اینجا بمونم!
نمیدونم چجوری الما لیام رو دست به سر کرده بود ولی تا وقتی که برسه نیم ساعت طول کشید و هوا تاریک شد
الما از اتاقش بیرون اومد و پیرهنی که وقتی از در اومد تو دستش بود رو نپوشیده بود
بجاش یه شلوارک لی با یه تیشرت سفید خیلی تنگ و الستار پوشیده بود
خوبه خیالم راحته زین نگاهش به اون دختر نمیوفته وگرنه اون تیشرت تنگ رو میزدم تو سرش تا بفهمه اینجا استریپ کلاب نیست
صدای در پارکینگ که اومد سریع همه چراغا رو خاموش کردیم
تعداد مون کلا بیست و چهار نفر بود ولی همینم برای خوشحال کردنه لیام کافی بود
یاد وقتایی افتادم که با بچه های مدرسه میخواستیم یکیو سوپرایز کنیم یا مهمونی بگیریم، چقدر تعداد مون زیاد بود و همه الکی خوش بودن و خوش میگذشت ولی الان این شده وضعیت من!
یه وقتایی تردید دارم که میخوام تاابد زندگیم اینجوری ساکت و بی شور و شوق بمونه ولی وقتایی که زین رو عصبی میبینم واقعا نمیتونم خودمو در مقابلش کنترل کنم
من جذبه خشم اون میشم، جذبه کارای غیر عادیش، اون جذاب ترین آدمیه که من تاحالا دیدمش و این جذابیت و عشق رو توی هیچ کدوم ازون مهمونی ها و پارتی ها نمیتونم پیدا کنم.
لیام درو باز کرد، چون تاریک بود نمیتونستم قیافشو ببینم ولی مطمئنم که یکی از ابرو هاشو داده بالا و داره اینور اونورو با حالت تدافعی نگاه میکنه!
بلند گفت: زین؟ کاترین؟
اسم مارو صدا زد ولی اسمی از الما نبرد و همین یه بهونه میشه که بخواد مخ منو بخوره اون دختر
یهو چراغا روشن شد و همه باهم دادن زدن تولدت مبارک لیام
بعد زین خیلی با ابهت در ویسکی رو باز کرد و با لبخند و صدای گرفته گفت تولدت مبارک برادر
لیام شوکه شده بود اومد جلو و محکم زین رو بغل کرد،بعدش به من نگاه کرد و سرشو انداخت پایین بدون اینکه چیزی بگه سرشو برگردوند سمت بقیه و بلند گفت: از همتون ممنونم خیلی خوشحالم کردین و امشب قراره به همه مون خوش بگذره
همه دست زدن و چندنفر سوت و جیغ کشیدن
الما اومد سمت لیام و با حالت خیلی معصومانه گفت: معذرت میخوام که گولت زدم
لیام خندید و دستشو گذاشت رو شونه ی الما و گفت: تو دوست خوبی هستی
بعدش رفت سمت بادیگاردا. رسما الما رو قهوه ای کرد خب میتونست چیز بهتری بگه یا حرفی بزنه که حداقل اونو امیدوار کنه ولی خب لیام ام حق داره اون چمیدونه الما چه حسی بهش داره.
دلم نیمد ب اون حال الما بی توجه باشم واسه همین پیشش وایسادم و گفتم: برای شروع خوب بود
_من هنوز از دستت ناراحتم بهتره خودتو آدم خوبه نشون ندی

بدون اینکه چیزی بگم ازش جدا شدم و بغل میز مشروبا وایسادم، زین اجازه ی مشروب خوردن رو بجز وقتایی که باهم تنهاییم بهم نمیده پس فقط میتونم مثل بچه ها اینجا وایسم
لیام اومد کنار میز و یه پیک برای خودش ریخت، همونجوری که سرش پایین بود گفت: ممنونم بخاطر امشب
_من کاری نکردم
+درسته برای من نیستی ولی همین که شب تولدم کنارمی برام کافیه
پیک شو یه نفس سر کشید و رفت.
بعد ازون هرجا میرفتم میدیدم داره نگام میکنه و مشروب میخوره
من چیز زیادی از لیام نمیدونم ولی اینو مطمئنم که خیلی اهل مشروب خوردن نیست و این زیاده رویش کار دستش میده
وقت رقصیدن رسید
همه اومدن وسط و منم وقتی دیدم زین سرش با بادیگارداش گرمه اول سه تا پیک مشروب خوردم بعد رفتم تو پیست رقص
سرم گرم شده بود و با آهنگ خودمو تکون میدادم که یهو یکی از پشت بغلم کرد
سریع برگشتم و دیدم که لیامه، نفسمو محکم دادم بیرون گفتم:چیکارمیکنی؟ اگه زین ببینه شب تولدت رو با شب مردنت یکی میکنه
انقدر مست بود که چشماش خمار شده بود و فقط با خنده گفت: من هرروزی که تورو کنار اون میبینم میمیرم و زنده میشم.
خودمم داشتم کم کم مست میشدم، وقتایی که مست میشم خیلی خلوچل و غیرقابل پیشبینی ام و بخاطر همینم زین اجازه نمیده مشروب بخورم

پنج دقیقه گذشته بود و لیام خیلی عادی جلوم وایساده بود و نگاهم میکرد و من با خودم گفتم زین انقدر بی فکره که منو تو این مهمونی ول کرده و مشغول حرف زدن با جک و جونورای دورشه پس اشکالی نداره اگه منم خوش بگذرونم واسه خودم، کم کم کنترل خودمو از دست دادم و یهو دست شو کشیدم سمت خودم و بعد دستامو انداختم دور گردنشو بدنمو چسبوندم به بدنش، زیر گوشش گفتم: من تاحالا رقص تورو ندیدم میخوام ببینم چجوری باهام میرقصی
میخواست حرفی بزنه که نمیدونم چجوری و چرا یهو ناخوداگاه لبامو گذاشتم رو لباش.
یه حسی مثل برق گرفتگی بود ولی یهو آهنگ قطع شد، قبل ازینکه بخوام خودمو ازش جدا کنم یکی موهامو از پشت کشید و منو به سمت عقب پرت کرد
همه با حالت خیلی بدی نگام میکردن و الما از تو صورتش میتونستم بخونم که میخواد دهنمو پاره کنه ولی این وسط کسی که خیلی میترسم از نگاهش الان زینه
پشتمو نگاه کردم دیدم زین صورت قرمز شده از عصبانیت و داره خیلی خیره بهم نگاه میکنه
نمیدونستم چی باید بگم زبونم بند اومده بود

_خب ادامه شو فردا اپ میکنم میخوام تو هیجانش بمونین😈 وت یادتون نره

Crazy  +18Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz