خب ببخشید دیر اپ کردم جیگرا باور کنین جایی بودم نت نداشتم و اینکه برای جبران دوتا پارت میزارم، فقط لطفا حواستون به وت ها باشه❤️
____________________زین:
سه روز شد که با کاترین نه حرف زدم نه چشم تو چشم شدم
جلوی جمع با من مثل یه بچه برخورد کرد، غرورم جلوی لیام و الما شکست! دیگه چجوری با غرور و قدرت باهاشون حرف بزنم وقتی دوست دخترم جلوشون سکه ی پولم میکنه؟
داشتم با عصبانیت به کیسه بوکس مشت میزدم و تو ذهنم با کاترین بحث میکردیم ولی آخرش بغلش میکردم و آروم میشدیم و باز یادم میوفتاد حرفاش و دوباره بحث!
یهو یه دست ظریف رو شونم قرار گرفت، حتما کاترین اومده منت کشی! بدون هیچ فکری برگشتم تو بغلم گرفتمش و چشمامو بستم، به خودم اومدم یادم اومد کاترین انقدر ام ریزه میزه نبود، چشمامو باز کردم و دیدم موهای قهوه ای لای انگشتامه، سریع رفتم عقب و گفتم: ببخشید فکرکردم کاترین
الما خندید و با لحن معترض گفت: میدونستم انقدر خوش شانس نیستم که آقای مالیک بخواد بغلم کنه
_بس کن حوصله شوخی ندارم
_از کیسه بوکس له شده مشخصه که حوصله نداری، ازون روزم که رفتیم بیرون کم حرف شدی
_من، من، خب من فقط دلم نمیخواست کاترین باهام مثل یه پسربچه رفتار کنه که بی اجازه ی مامانش کاری رو کرده
_تو منو به عنوان دکتر قبول داری؟
_اره چون اون ترفند مسخره ی لباس گنگ باعث شد حداقل چن ساعت حس کنم آزاد و باحالم
_خب من به عنوان یه دکتر و به عنوان یه زن، هم جنس هامو خوب میشناسم، کاترین احساس خطر میکنه
_چرا؟ از جانب من؟
_اره اون میترسه تو حالت خوب شه و بعدشم تیپ های باحال بزنی بری اینور اونور همه عاشقت شن
خندیدم و گفتم:من عاشقشم وای پسر اگه اینجوری فکرکنه حاضرم ازینی که هستم ام دیوونه تر شم و پیشش بمونم
_تو واقعا یچیزیت میشه ها! میگم اون نمیخواد تو درمان شی و بخاطر همین ام از من بدش میاد، فکرمیکرد اگه وانمود کنه میخواد تو درمان شی، بیشتر اعتماد تو و لیام بهش جلب میشه و بعدشم میتونه راحت همه مال و اموالت رو صاحب شه
_هی کاترین اصلا اهل این چیزا نیست، اون منو بخاطر قلبم میخواد
_یادمه لیام برام داستان عشقت رو تعریف کرد و گفت که کاترین توی یه شب فهمید عاشقته، بنظرت عجیب نیس؟ اونا واست نقشه کشیدن که بندازنت تیمارستان ولی کاترین یه فکر بهتری به ذهنش رسید، اگه با تو نامزد میکرد صاحب کل اموالت میشد در صورتی که اگه میرفتی تیمارستان فقط یه مقداری پول از بابات میتونست بگیره
_دهنتو ببند(داد زدم)
_زین به من اعتماد کن، من دلیلی ندارم که بهت دروغ بگم، ولی میتونم یکاری کنم که کاترین انقدر عاشقت بشه که حتی اگه فقیر ترین آدم توی اروپا باشی بازم بخواد باهات بمونه
_من باورنمیکنم که کاترین منو بخاطر پول بخواد، اون فرشتس، فرشته ی منه
_حتی شیطان هم یروزی فرشته بوده زین
سرمو انداختم پایین، اون میخواست ذهن منو شست و شو بده یا میخواست کمکم کنه؟ چی به اون میرسه این وسط؟ اون دوستمه، صلاح منو میخواد، بدون اینکه سرمو بیارم بالا آروم و ضعیف گفتم: چیکار باید بکنم
_تا وقتی برای اون باشی، نمیدونه تو چقدر ارزشمندی، وقتی حس کنه داری کم کم ازش دور میشی، تازه میفهمه تو کی هستی، ببین زین اگه زیاد باشی زیادی میشی، تو هرچقدر ام همبرگر دوست داشته باشی بازم وقتی به مدت یک ماه شبانه روز بهت همبرگر بدن ، دلت رو میزنه، تو برای کاترین مثل همون همبرگر شدی که شبانه روز بوده و دلشو زده
_میگی برم؟ چجوری؟ کجا رو بجز قلب اون دارم؟
_تو قرار نیس جایی بری، قراره توجهت رو نسبت به اون کم کنی و حسادتش رو تحریک کنی تا بترسه که از دستت بده
_واضح تر حرف بزن
اومد نزدیک تر و صورتمو بین دستاش گرفت
_تو مثل برادرمی زین ولی این نقش رو باید بازی کنم که معشوقه ی تو ام
داد زدم: چی؟؟؟
_من حتی نمیتونم تصورکنم تو رو بجز دوست رفیق برادر همراه چیز دیگه ای ببینم ولی باید نقش بازی کنیم هردو، تا تو عشقت رو برای همیشه ماله خودت کنی، منم یه پرونده ی عالی رو تموم کنم
_من گیج شدم الما نمیفهمم
_فقط کافیه جوری برخورد کنی که انگار کاترین اهمیتی نداره اونوقت میبینی که چجوری به دست و پات میوفتهالما:
زین سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد ولی از صورتش مشخص بود خیلی اشفتس ذهنش، از باشگاه زین که تو پارکینگ بود بیرون اومدم، لیام جلو در وایساده بود و مات نگاهم میکرد
_خب خودت شنیدی یا توضیح بدم؟
_الما تو خوده شیطانی
خندیدم و رفتم سمت خونه، خب حالا وقتشه نشون بدم یه دختر کوچولو نیستم، من جذابم، خیلی بیشتر از تو کاترین خانم، با حرص با خودم اینو گفتم و رفتم تو اتاقم، گوشیمو برداشتم و از یه سایت برای خودم مایو سفارش دادم، یه مایو قرمز!
بنظرم با پوست برنز خوب میشه، زین شاید نتونه فعلا از نظر عاطفی بهم نزدیک شه ولی از نظر جنسی چطور؟ با خودم خندیدم، اون نمیتونه در مقابل یه دختر با ظاهر معصوم و روحیه ی اتیشی مقاومت کنه
_ادامه تو چپتر بعدی...
وت ها اگه خوب باشه همیشه دوتا چپتر اپ میکنم😘
YOU ARE READING
Crazy +18
Randomوقتی پرستار یه بیمار روانی باشی حتی عشق جور دیگه ای وارد زندگیت میشه +18 _داستان کاملا متفاوت هست پس آدم های متفاوت این داستان رو انتخاب میکنن، شما جزو شون هستی؟