کاترین:
لیام و الما سر میز صبحانه حاضر نشدن، دلیل لیام که مشخصه حتما ازینکه دیشب منو زین باهم رفتیم بیرون دلخوره و این مشکل خودشه، ولی الما که باید همیشه باشه تا منو حرص بده پس چرا نیست؟
زین بعده صبحانه گفت میره پیش یکی از آشناهای باباش تا در مورد یه فعالیت اقتصادی باهاش حرف بزنه، دلش میخواد مرد من باشه، و مرد من نباید از باباش پول تو جیبی بگیره پس حتما خودش اینو فهمیده که الان رفته دنبال یه کار درست حسابی، شاید سرمایه گذار شه شایدم بزنه تو کار صادرات،برام فرقی نداره چه کاری میخواد انجام بده، مهم اینه برای من و زندگی بهتره من تلاش میکنه.
حوصلم سررفته و کاری ندارم که انجامش بدم، گوشیم که طبق خواسته ی زین هیچ برنامه ی ارتباطی ای نداره و فقط میتونم باهاش بازی کنم، لب تاب ام که پر فیلماییه که هزار بار دیدمشون، رفتم جلوی اینه و سعی کردم با آرایش کردن حواس خودمو پرت کنم که یهو یکی در زد، با خودم گفتم حتما لیامه و اومده بازم حرفای همیشگیش رو بزنه، با بی حوصلگی گفتم بیا تو.
در که باز شد ، جا خوردم، از توی اینه دیدم که الما پشت سرمه، سریع بلند شدم و رو به روش وایسادم
_چیزی میخوای اینجا؟
_ببین میدونم منوتو تاحالا باهم برخورد دوستانه نداشتیم و خب شاید تقصیر من باشه ولی تو ام یه مقادیری مقصر بودی
وسط حرفش پریدم و گفتم: خب الان اومدی اینجا که اینارو بگی؟
_نه من فقط میخوام تا تموم شدن درمان زین،توی این خونه یه دوست و همخونه ی خوب داشته باشم نه کسی که بهم حس بدی داره
_من بهت حس بدی ندارم
_میخوام باهم دوست باشیم و مشکلات رو حل کنیم پس بیا باهم رو راست باشیم
_اوکی من حس بدی بهت دارم چون خیلی مشکوک بنظر میرسی وقتی پیش زینی
_اعتراف میکنم فکرمیکردم میتونم قاپ زین رو بدزدم و بشم خانم خونه ولی الان همه چیز فرق کرده
_خوبه خودتم میدونی که فقط بین منو زین نقش یه دزد رو داشتی
_لطفا این جنگ لفظی و کنایه هاتو تموم کن، گفتم که، همه چیز فرق کرده، من میخواستم اینکارو کنم چون کمبود داشتم، نمیتونستم ببینم یکی مثل تو انقدر مورد توجه یه پسر جذاب مثل زین قراره میگیره ولی خودم هیچکسو ندارم
_خب الان چه فرقی کرده شرایط؟
_من بین اون همه فکر و نقشه ای که داشتم واسه زین، یادم رفت که یه مرد ساکت و محترم یه گوشه ی این خونه هستش، من تمام این مدت صد ها بار لیام رو دیدم ولی یبار بهش توجه نکردم، اما من الان فهمیدم که اون میتونه همونی باشه که من بهش نیاز دارم.
با صدای بلند گفتم:وات د هل؟ عاشقش شدی؟
خواست چیزی بگه که جیغ زدم و گفتم: این عالیه بالاخره من از عذاب وجدانه تنهایی لیام خلاص میشم و خیالمم راحت میشه که کسی به نامزدم کاری نداره
پوکر بهم نگاه کرد و گفت: میزاری حرفمو کامل کنم؟
_باشه بگو، هیجان دارم
_من تا الان جلوی لیام اون دختری که میپسنده نبودم، دقیقا بر خلاف چیزی که میخواد بودم، میخوام تو مثل یه دوست که هیچوقت نداشتم بهم کمک کنی نظرشو جلب کنم، من عاشقش نیستم ولی همین کراشی که روش دارم برام مثل یه امید میمونه که خیلی چیزا رو تغییر بدم
_من هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم ولی فقط بخاطر اینکه نفعی که خودم میبرم بیشتره، هنوزم کامل بهت اعتماد ندارم
_من که همه چیزو برات توضیح دادم
_بعد یه مکالمه ی ده دقیقه ای نمیشه چند هفته حرص دادنت رو فراموش کنم
_میشه همه ی اینایی که برات تعریف کردم به زین ام بگی؟ دلم نمیخواد فکرکنه من یه آهن ربا ام که فقط دلش میخواد به یه پسر بچسبه و اگه اون پسر نشد بره سراغ یه پسر دیگه
_زین فعلا نیستش، باید یه فکری برای ظاهرت بکنیم، تیپ هات خشن بنظر میرسن، باید رنگ صورتی رو توی لباس هات به کار ببری، باید یکم به موهات برسی، مدل شون رو عوض کن، و سعی کن لطیف باشی
_من جایی بزرگ شدم که لطیف بودن معنایی نداره
_ولی دیگه قرار نیست اونجا باشی،برای آدمی که دوستش داری بجنگ
_بنظرت میشه؟ یعنی میشه که همه چی همونجوری بشه که میخوام؟
_اگه خودت بخوای اره
بلند شد که بره از اتاق بیرون، در رو باز کرد ولی برگشت و گفت: کاترین بنظرم همه حق دارن که تورو دوست داشته باشن، تو شخصیت جالب و مهربونی داری،مرسی که باهام عادی برخورد کردی، خودمو بهت ثابت میکنم.
بهش لبخند زدم و سرمو تکون دادم.خب این دوتا پارت امیدوارم جبران کرده باشن این کم کاری رو
بنظرتون رفاقت کاترین و الما که قبلا رقیب بودن و الان قراره به همدیگه کمک کنن میتونه جذاب باشه؟
![](https://img.wattpad.com/cover/151774595-288-k945939.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Crazy +18
De Todoوقتی پرستار یه بیمار روانی باشی حتی عشق جور دیگه ای وارد زندگیت میشه +18 _داستان کاملا متفاوت هست پس آدم های متفاوت این داستان رو انتخاب میکنن، شما جزو شون هستی؟