چنتا نکته:
_بچه ها تو پارت قبلی بین دو نفر درگیری لفظی به وجود اومده بود، عزیزای دلم سلیقه ی هرکسی با کسه دیگه ای فرق میکنه.
_درباره ی مسیر داستان باید بگم که میدونم دارم چیکار میکنم و نگرانش نباشین.
_این داستان درباره ی چهارتا ادمه که به هم گره خوردن و هرکی به شیوه ی خودش اختلال داره پس قرار نیست که خیلی منطقی باشه،وقتی میخونین خودتونو بسپرید به احساسات تون
_میدونم شاید از اتفاقات پشت سر هم توی داستان و تند پیش رفتنه مسیر خوشتون نیاد ولی من بخاطر اینکه بتونم زود اپ کنم تا خودتون خسته نشین و شکایت نکنین باید سریع بنویسمخب حالا بریم واسه شروع پارت جدید:
داستان از دیدگاه راوی:
سه روز از قرارداد لیام و الما میگذره و توی این سه روز لیام فقط مثل یه عروسک خیمه شب بازی به کارایی که الما میخواست عمل کرده و همین باعث شده بیشتر از قبل خشمگین بشه
کاترین داره با زندگی جدیدش کنار زین میسازه و اعتراضی ام نداره چون بااون خطایی که کرده بود این زندگی دو نفره و آروم مثل یه رویا میموند براش و میترسید خیلی بدتر ازین اتفاق بیوفته.
زین خوشحاله که کاترین فقط ماله خودش شده و قرار نیست با کسی تقسیمش کنه.زین:
وقتی بچه بودم فکرمیکردم هیچوقت منو تو بهشت راه نمیدن چون من یه مریض بودم که انقدر همه رو اذیت کرده بودم جام وسط جهنم بود!
ولی الان تو این خونه ی کوچولو و ساده آرامشی دارم که توی عمارت نداشتم و همینکه میدونم کاترین فقط برای خودمه باعث میشه احساس کنم بهشت من همینجاست.
حوصلمون سر نمیره چون اینجا کلی فیلم و آهنگ هستش که تاحالا اسمشم به گوش مون نخورده و بعضی وقتا کاترین گیر میده بیا باهم کیک درست کنیم کلا همه چی ریتمی داره که شاید حتی بتونه منو خوب کنه، منظورم اینه که بااین آرامش میتونم بیماریم رو ام کمتر کنم، کاری که قرار بود الما برام بکنه ولی بدتر باعث شده هروقت به کاترین نگاه میکنم عذاب وجدان بگیرم که چرا با کسی بجز اون خوابیدم، قبل از کاترین با دخترای زیادی سکس داشتم ولی اونا فرق داشتن چون اون موقع من سینگل بودم ولی وقتی که به کاترین تعهد داشتم رفتم با کسی خوابیدم که اون ازش متنفره!
فکر کردن بهشم باعث میشه عصبی بشم
ای کاش هیچوقت پاشو تو اون خونه نمیزاشت
جز نحسی و درگیری چیزی برامون نداشت
الان ساعت دوازده شبه و سر کاترین رو بازومه، خوابه خوابه ولی من از فکر و خیال خوابم نمیبره،
انگار یکی داره تو سرم داد میزنه لیام چی؟رفیقتو که از اولش باهات بوده رو ول کردی تنهاش گذاشتی فقط بخاطر یه دختر؟
من پر از عذاب وجدانم، خانوادم و لیام رو کنار گذاشتم تا فقط با کاترین باشم ولی اون وقتی مست بود بجای اینکه بیاد پیش من رفت رفیقمو بوسید، یا یچیز دیگه! اگه همه ی اینارو بخاطر کاترین داری تحمل میکنی پس چرا همین چند وقت پیش با روانشناست سکس کردی؟
داشتم خودمو سرزنش میکردم که یهو کاترین تکون خورد و زیر لب حرفای نامفهوم زد، فکرکردم بیدار شده ولی نگاهش که کردم دیدم هنوز خوابه، شروع کرد ناله کردن و جوری خودشو تکون میداد که انگار میخواست فرار کنه، تکونش دادم تا بیدارش کنم
دستم که بهش خورد جیغ زد و سریع نشست
صورتشو با دستاش پوشوند و نفس نفس میزد، دستمو گذاشتم رو شونش پرید
_چیزی نیست نترس منم، خواب بد دیدی
نفس نفس زد و گفت: خواب دیدم لیام دستش یه چاقوی خونی عه و دنبالم کرده،بهم میگه باید برگردی خونه
_این فقط یه کابوس بوده، لیام با تو کاری نداره اون شب ام تو رفتی سمتش نه اون
+لیام از من خوشش میاد
وقتی اینو گفت انگار آب یخ ریختن روم ولی مطمئنم که اینجوری نیست، لیام هیچوقت به من خیانت نمیکنه، پاشدم نشستم و تو صورتش نگاه کردم با اطمینان گفتم: همچین چیزی امکان نداره ، شاید تو ازون خوشت بیاد ولی لیام هیچوقت رو دختره من کراش نمیزنه
+میشه بعد کابوسی که دیدم اعصابمو خرد نکنی؟ ینی چی به من میگی از لیام خوشت میاد؟
_هیچی بگیر بخواب جفت مون داریم چرت و پرت میگیم
ESTÁS LEYENDO
Crazy +18
De Todoوقتی پرستار یه بیمار روانی باشی حتی عشق جور دیگه ای وارد زندگیت میشه +18 _داستان کاملا متفاوت هست پس آدم های متفاوت این داستان رو انتخاب میکنن، شما جزو شون هستی؟