°Pt. 8✥

6.3K 1.2K 491
                                    

✥° ʍเα °♬

Blue Blood

قسمت هشتم


جیمین خودش رو کمی بیشتر بین کوسن های روی مبل جمع کرد. نمی تونست درست به یاد بیاره اما یه حس عجیبی بهش می گفت بعد از مدت ها داشته خواب میدیده... اما هوز کمی سردرگم بود و از خستگی حتی متوجه نشده بود روی تخت نخوابیده.

اگه کسی وارد اتاقش می شد برای چنین رفتار خارج از عرفی حتما توی دردسر می افتاد. پرده ی جلوی پنجره رو نکشیده بود، پس از تاریکی اتاقش می تونست تشخیص بده که شب شده.

دلش نمی خواست از جای گرمش تکون بخوره اما خیلی خوب می دونست اگر برای فردا تمرین نکنه احتمال خیلی زیاد تنبیه میشه چون جین کسی نبود که حتی کوتاه ترین مکث رو هم نادیده بگیره.

البته به ظاهر یک بار این "شانس" رو داشت که تو دوره ی آموزش خصوصیش - که بعد از سقوط جین مجبور شده بود بگذرونتش- یک بار از نیروش استفاده کرده باشه...

اما همون زمان هم این کار اونقدری ازش انرژی گرفته بود که با وجود اینکه سر تمرین سرش گیج رفته و -برخلاف شئونات خون آبی بودن-زمین خورده بود، جین تنبیهش نکرده بود!

این واقعا جیمین رو متعجب می کرد که تنبیه نشده.

اون روز درمانگر گفته بود که استفاده از نیروی نور برای فردی با جسم ظریفی مثل جیمین اصلا توصیه نمیشه و بهتره یکی از عناصر ساده تر رو انتخاب کنه و یا اگر قراره انجامش بده باید حتما قبلش خودش رو از نظر جسمی و نیروی درون تقویت کنه.

شاید هم برای همین بود که جین بعد از اون دست از سرش برداشته و هرگز مجبورش نکرده بود اون کار رو تکرار کنه... اما از این به بعد می بایست به عنوان یک خون آبیِ رسما تحت تعلیم انجامش می داد.

از بیرون صدایی نمی اومد و مدرسه مثل همیشه تو سکوت کر کننده ی شبانه ش فرو رفته بود و باعث میشد این تنهایی چندین برابر به چشم بیاد.

خون آبیِ بی رمق بعد از شستن دست ها و صورتش، سیبی رو از ظرف میوه های دست نخورده ی اتاقش برداشت و بعد از نشستن روی کاناپه، اون سیب رو روی میز گذاشت و سعی کرد آموزش هاش رو در حین انجام دادن در ذهنش مرور کنه.

اون دست هاش رو دو طرف سیب نگه داشت و شروع کرد:

· تمرکز

· نفس عمیق

· خالی کردن ذهن

· تجسم - تجسم – تجسم

· گذاشتن دست ها در دو طرف سیب

· و... جهت دادن به رها سازی انرژی

جیمین حس می کرد تمام گرمای وجودش داره بدنش رو ترک می کنه. سعی کرد اهمیتی نده. بیشتر و بیشتر روی تجسم و شکل دادن به سیب تمرکز کرد اما از اونجایی که قبلا چنین حسی رو تجربه کرده بود می دونست اگر زیاده روی کنه از حال میره پس نفس عمیقی که حبس کرده بود رها کرد و بی رمق روی مبل رها شد.

خون آبی ✥ نامجین؛ یونمین؛ ویکوکWhere stories live. Discover now