°Pt. 29✥

4.4K 963 395
                                    

اگر داستان براتون نصفه نیمه میاد از این روش استفاده کنید:

۱. من رو فالو کنید که گم نکنید.
۲. داستان رو از کتابخونه تون حذف کنید.
۳. واتپد رو ببندید. حتی میتونید برید نیم ساعت کار دیگه ای کنید.
۴. برگردید و کتاب رو دوباره ادد کنید تو کتابخونه تون.
۵. اگر باز هم ایراد داشت همینجا کامنت بذارید تا از این ب بعد لینک دانلودش رو هم بذارم

✥° ʍเα°♬

Blue Blood

قسمت بیست و نهم

برای درک بهتر توصیف لباس ها می تونید به موزیک ویدئو Blood Sweat and Tears مراجعه کنید.

یونگی به سختی می تونست چشم هاش رو باز کنه. و انگار خستگی تمرینتش کافی نبودن، تمام شب خواب جیمین رو دیده بود. یادش نمی اومد دقیقا توی خواب چه چیزی دیده بود فقط یادش می اومد صورت جیمین رو زیادی نزدیک به صورت خودش حس کرده بود. حس عجیبی بود که قبلا تجربه نکرده بود و باعث میشد ته دلش بهم بپیچه.

صدای تهیونگ رو می شنید که صداش میکنه و می دونست اینکه دیر کنن، فقط سرزنش نمیشن بلکه در تمام طول سفر بهشون به عنوان افراد بی مسئولیت نگاه میشه اما تمرینات دیشب شون تمام انرژیش رو گرفته بود.

انگر فشار تمام تمرینات هفته ی گذشته دیشب بهش هجوم آورده بودن و باعث شده بود حس کنه حتی اگه تمام تلاشش رو هم کنه نمیتونه تکون بخوره اما در عین حال بابت تک تک اون تمرینات از معلم کیم ممنون بود.

باورش هنوز هم سخت بود که واقعا جیمین و جونگ کوک هم قرار بود توی این سفر حضور داشته باشن. بعد از جلسه ی اول تهیونگ حسابی بابتش ناراحت شده بود و به یونگی گفته بود باید شرط دوم شون (خواسته ی آزادی که از نامجون قول رو گرفته بودن) استفاده کنن و درخواست کنن اون دو نفر با افراد دیگه ای جایگزین بشن اما یونگی مسلما چنین اجازه ای بهش نداده بود.

به دو دلیل خیلی واضح.

1. حتی مطرح کردن این حرف هم نشون می داد که اون ها همدیگه رو قبلا دیده و شناختن.

2. این ماموریت خیلی مهم بنظر می رسید و حتما افراد شرکت کننده ش خیلی دقیق انتخاب شده بودن و با نظر اون ها تغیری نمی کردن.

یونگی می دونست باید از تهیونگ بپرسه که چرا دوباره اینقدر با اون ها لج افتاده بود اما هنوز چنین فرصتی پیش نیومده بود... به خصوص که بعد از اینکه توی جلسه دوم قبل از سفر؛ موقع تمرین نیرو هاشون جه هوآن خون خاکستری موفق شده بود به ذهنش نفوذ کنه، مجبور شده بودن حسابی تمرین کنن تا جلوی چنین نفوذ های ذهنی ای رو بگیره.

این خستگی ارزشش رو داره که تمرین کنه و البته معلم نامجون هم با سختگیری حتی بیشتر از دروس عادی شون سعی کرده بود این درس رو براشون جا بندازه. تقریبا شبیه اینکه بهش توهین شده بود شاگردش در برابر اون خون خاکستری شکست خورده... یا چنین چیزی.

خون آبی ✥ نامجین؛ یونمین؛ ویکوکWo Geschichten leben. Entdecke jetzt