°Pt. 38✥

3.8K 831 356
                                    

بخاطر لطفی که به داستان داشتید تصمیم گرفتم تا 45 ادامه بدم. راستش اینجوری نیست که نتونم ادامه ش بدم اما همونطور که می دونید داستان زمان زیادی رو طول کشیده و از اون نویسنده ها نیستم که وقتی می بینم یه چیزی توجهی به دست آورده 200 قسمت ادامه ش بدم. امیدوارم پایان مناسبی رو پیدا کنه و به خوبی بیادش بیارید.

✥° ʍเα °♬

Blue Blood

قسمت سی و هشتم

خیلی گرم بود. نفس کشیدن براش سخت بود. . . تهیونگ می تونست ببینه که کسی داره ازش دور میشه و با دویدن دنبالش خیلی طول نکشید تا بشناستش! سعی کرد صداش بزنه:" جین­یانگ!!"

پسر به سمتش برنگشت. جایی ته ذهنش بیاد داشت که یونگی بهش گفته بود جین­یانگ واقعیت نداره و باید فراموشش کنه اما جین­یانگ تنها کسی بود که وقتی کسی رو نداشت کنارش مونده بود. . . اما حالا، بین خواب و بیداری و هذیونی که بخاطر تب داشت صورت جونگ کوک رو رو به روی صورت خودش، کمی نزدیک تر از چیزی میدید که باهاش راحت باشه.

پسر با اون چشم های گرد به تهیونگ زل زده بود:" میخوای درمانگر هوسوک رو خبر کنم؟!"

تهیونگ سر به رد کردن تکون داد:" فقط یکم آب بهم بده..." بعد خندید:" حس می کردم بدنم از درون داره ذوب میشه... اما خیلی عجیبه ناگهان حس می کنم دارم بهتر میشم. حداقل یکم..."

جونگکوک پلک زد. بیاد نداشت هیچوقت خنده ی پسر خون سیاه رو دیده باشه... احتمالا باورش عجیب بود اما اون خنده ی خالص و کودکانه باعث میشد جونگکوک برای چند لحظه فراموش کنه چرا اجازه نداره اون حرکت رو تکرار کنه.

" جونگکوک؟ آب..." پسر تکرار کرده بود و باعث شده بود خون آبی تقریبا از عجله سکندری بخوره. یعنی اسمش همیشه از زبون اون خون سیاه اونقدر عجیب بیان شده بود یا فقط همین الان چنین حسی داشت.

جونگکوک مطمئن نبود قضیه چیه اما کنار تهیونگ بودن ناگهان حس متفاوتی پیدا کرده بود. انگار چیزی درون یکی شون در حال تغییر بود. شاید هم هردو.

درحالی که لیوان فلزی رو پر می کرد سعی کرد بحث رو به چیزی که کمی قبل براش سوال شده بود برگردونه:" این... جین­یانگ که صداش میزدی کیه؟"

تهیونگ کمی خودش رو بالا کشید تا برای نوشیدن آب بنشینه:" یه نفر که مال گذشته س. آم..." و بحث رو عوض کرد:" تو چرا سر تمرین نیستی؟ فکر نکنم اونقدری برای کسی مهم باشم که تمرینات یه خون آبی رو بخاطر نبود هم تیمیش به تعویق بندازن." و یکبار دیگه آروم خندید.

جونگکوک سر تکون داد تا محو اون حرکت هیپنوتیزم کننده نشه و جواب داد:" خب... راستش همه جلسه گرفتن که دقیقا کی باید حرکت کنیم و از کدوم مسیر باید بریم. ظاهرا معلم کِن دستور جداگانه ای برای مسیر داشته که تا امروز مطرحش نکرده بوده برای همین معلم نامجون اعلام کرد که باید توی جلسه تصمیم گرفته بشه." لیوان رو از تهیونگ گرفت و ادامه داد:" درمانگر هوسوک هم به عنوان کسی که میتونه راجع به تو و شرایطت برای سفر نظر بده باهاشون رفته."

خون آبی ✥ نامجین؛ یونمین؛ ویکوکWhere stories live. Discover now