°Pt. 21✥

4.9K 1K 419
                                    

✥° ʍเα°♬

Blue Blood

قسمت بیست و یکم

یونگی بیدار توی تختش دراز کشیده بود و یک فکر تنهاش نمی گذاشت.

دروغگو...

نیشخند کوتاهی زد. نمی تونست باور کنه. بعد از اینهمه سال... چیزی رو کشف کرده بود که زمانی برای دونستنش حاضر بود همه چیزش رو از دست بده. اینکه چرا و چطور تبدیل به یک خون سیاه شده بود.

فلش بک 7 سال پیش

یه روز کاری دیگه. پدر و مادر از یک هفته قبل مشغول آماده شدن برای اون جشن بودن و حالا مسئولین خدماتی خانواده ی پارک اومده بودن تا کیک ها و بقیه ی غذا ها رو به عمارت شون ببرن.

پدر و مادر هم لباس های مرتب شون رو پوشیده بودن چون به عنوان آشپز تشریفات منزل پارک، زمان هایی که جشن و مهمونی برقرار بود شخصا روی سرو غذا ها نظارت می کردن و تو زمان های دیگه و آشپزی های روزانه، عمارت سرآشپز مجزا داشت.

این چیزی بود که یونگی 9 ساله دیگه بهش عادت کرده بود. تو روز هایی که عجله نداشتن پیش می اومد که با پدر و مادرش تا نزدیک عمارت قدم بزنه. حتی یکبار تا توی باغ هم رفته بود اما نه بیشتر.

تو روز هایی مثل این که پدر و مادر باید با عجله می رفتن نشون میداد که جشن خیلی بزرگی برقراره. تا جایی که یونگی شنیده بود جشن ورود پسر بزرگ خاندان پارک به یه مدرسه ی خیلی معروف یا چنین چیزی بود.

در آمد خانواده ی مین از این طریق نسبت به خیلی از خون قرمز های دیگه بشتر بود در نتیجه زندگی نسبتا مرفهی داشتن. حتی می تونستن برای بچه ها کلاس های آموزشی بیش از بقیه ی هم طبقاتی هاشون داشته باشن.

اما مساله از اونجایی شروع شد که درست بعد از رفتن پدر و مادر وقتی یونگی می خواست سر تمرین پیانوش برگرده؛ متوجه شد که اون ها بخاطر عجله ی زیاد شون قیف اصلی تزئینات کیک رو جا گذاشتن.

یونگی سعی کرده بود گوم­جه، برادر بزرگ ترش رو راضی کنه که قیف رو ببره یا حداقل همراهش بیاد اما اون گفته بود تو اون عمارت بزرگ حتما قیف تزئین کیک به اندازه کافی پیدا میشه و اهمیتی به اینکه یونگی گفته بود مادر فقط با همین قیف راحت میتونه کار کنه نداده بود.

اینطور شد که نهایتا یونگی لباس هاش رو پوشیده بود و به سرعت خودش مسیر رو دویده بود تا حداقل قبل از اینکه تزئینات نهایی رو برای چیدن کیک ها توی سالن شروع کنن خودش رو به اونجا برسونه.

عمارت هرچند، اصلا شباهتی به روز عادی که یونگی وارد شده بود نداشت. نگهبان ها دو طرف در ورودی ایستاده بودن و ورود مهمون ها رو چک می کردن... و یه جورایی یونگی می دونستن تحویل یه قیف قنادی دلیل خوب و کافی ای نیست که اون رو از ورودی اصلی توی خونه راه بدن... پس به سرعت خونه رو دور زد تا از در پشتی وارد بشه.

خون آبی ✥ نامجین؛ یونمین؛ ویکوکWhere stories live. Discover now