°Pt. 44✥

2.7K 590 351
                                    

داستان 45 قسمته پس به شدت به پایان نزدیکم.

✥° ʍเα°♬

Blue Blood

قسمت چهل و چهارم


با دقت بخونید. اگر لازم بود دوبار بخونید...


به علت سقوط ناگهانی و شدید مینهو، سونگیهون برای همراهیش به مرکز درمانی رفته بود و یونگجه نتونسته بود باهاش صحبت کنه. بنظر می رسید یکی از معلم های خون سفید که چندان دل خوشی از مینهو نداشته، خبر رو بروز داده بود و مدرسه تقریبا دچار هرج و مرج شده بود.

کار حقیرانه ای بود اما شاید تصور کرده بود اگر کسی با خبر نشه، مینهو میتونه بدون پست شدن مثل اون ها، در سکوت از مدرسه بره. جه بوم بیاد داشت که یونگجه، یکبار براش گفته بود مینهو توی خونه، تعریف میکنه که مدیر های قبلی Douleur هیچ اهمیتی نمی دادن که معلم ها و یا حتی شاگرد ها گاها شیطنت کنن و نیاز های جنسی شون رو بر طرف کنن. تا زمانی که احساساتی در بین نباشه و باعث سقوط شون نشه* کسی دلیلی برای دخالت نمیدید... مثل رابطه ای که یونگجه با جه بوم بر قرار کرده بود... اما مینهو با مدیریتش چنین روابطی رو ممنوع کرده بود و همین باعث شده بود عده ای دل خوشی ازش نداشته باشن.


.* بخاطر حرف تهیونگ که گفته بود بعضی وقتا خون آبی ها برای امتحان کردن چنین چیزهایی به زیرزمین خون سیاه ها می اومدن؛ برای بعضی هاتون سوال شده بود که پس چطور اونها سقوط نکردن. برای همینه. تا درگیر احساس نشن مشکلی از نظر سقوط نیست. حالا نقض قوانین سر جای خودش اما تبیض وجود داشته دیگه.



مدیر موقت تعیین شده، نتونسته بود دقیقا اوضاع رو مدیریت کنه و بچه ها رو به خونه فرستاده بود، به جز چند نفری که از شهرهای دورتری اومده بودن و با اجازه ی رسمی اجازه داشتن تو تعطیلات هم از خوابگاه ها استفاده کنن... اما با به خونه فرستادن بچه ها، خبر مثل آتشی که به خرمن کاه خشک افتاده باشه پخش شد و جامعه هم دست کمی از مدرسه نداشت... مخصوصا که این بین رسانه ها، متوجه عدم برگشتن جیمین، وارث خاندان پارک و فرمانروای آینده ی جامعه به خونه شده بودن.

در این بین، جایی روی یکی از بالکن های ساختمون قدیمی و بزرگ مدرسه، جه بوم به یونگجه زل زده بود... اگر گفته میشد که این زل زدن در سکوت یک ساعتی بود که ادامه داشت، بیراه نبود.

یونگجه از اینکه توی سکوت مشغول افکارش باشه لذت می برد و جه بوم از تماشای خون آبیِ عجیب و غریبش. اون گاهی ناگهان بعد از این نوع سکوتش چیزهایی رو به زبون می آورد که بعضا، پیشگویی هایی از آینده بودن... و گاهی هم خاطرات از نقشه های خانواده شون... به طوری که جه بوم که حتی نصف اون افراد رو به چشم ندیده بود تقریبا کامل اون ها رو می شناخت.

خون آبی ✥ نامجین؛ یونمین؛ ویکوکWhere stories live. Discover now