بعد از چند ساعت پرستار اومد تو اتاق ، سرم رو از دستم کشید و از رویه تخت بلندم کرد.
ـ بلند شو
چیزی نگفتم اما وقتی از اتاق بیرون رفتم با صحنهی ای عجیب مواجه شدم اینجا شبیه بیمارستان نبود ، اصلا بیمارستان نبود اونا منو اورده بودن جایی که به سختی میشه حتی به زندان تشبیهش کرد ، صدای زنا و مردای زیادی دخترا و پسرای زیادی ، که جیغ میزدن میومد تویه راه بودم به اطرافم نگاه کردم که دیدم یکی از پرستارای مرد ، داره با یه زن بد رفتاری میکنه ، رفتم که برم جلو که پرستارم مانعم شد و منو عقب کشید،.
ـ مثل اینکه تنت میخاره دختر نه؟
ـ اخه
ـ اخه ماخه نداره برو تو
ـ قربان
ـ بله
ـ هایلی رو اوردم
ـ میتونی بری
ـ خب خانم
میدونید به چه جرمی اینجا هستید ،
ـ من کاری نکردم
ـ همه اولش همینو میگن اما ما میدونیم شما نکردین اما پدرتون این کار رو کرده
ـ پدر من هیچ کاری نکرده ، شما به کشتنش دادین بعد میگین که کار اشتباهی مرتکب شده
واقعا که
ـ خانم محترم مراقب باشد دارید با پلیس حرف میزنین
ـ اها پس این حروم زاده هایی که اینجا این بیچاره ها رو اذیت میکنن شمایین
ـ دهنتو ببند
ـ نمیبندم
ـ پرستار
ـ بله
ـ ایشون رو به اتاقشون راهنمایی کن
دختره دستمو گرفت و منو برد به سمت یکی از اتاق ها داشتم رد میشدم که دو تا از زندانیهای بیچاره لباسمو گرفتن و داد میزندن
ـ کمکمون کن کمکمون کن
اشک از چشمام سرازیر شده بود بدون دلیل انداخته بودنم تو زندان دلیلی که حتی متوجههشم نمیشدم
منو انداخت تو زندان هم اتاقیم یا بهتره بگم سلولیم یه دختر جوون بود که بهش میخورد 20 و خورده ای سنش باشه
ـ ببین چند سالته؟
ـ من
ـکس دیگه ای هم مگه هست
ـ 19
ـ مگه چیکار کردی که اوردنت اینجا
ـ خودمم نمیدونم .
بعد دیگه هیچی نگفت و سکوت کرد و بعد صدای جیغ یه نفرو شنیدم .
ـ صدایه چیه؟
ـ نترس چیز عادی ایه ، هر شب این حروم زاده ها دخترای باکره رو میگیرن و بهشون تجاوز میکنن
البته اوناای رو که به قول خودشون جواب نمیدن
ـ چی؟
ـ اینجا مثل بقیه زندان ها نیست، اینجا برای کاری که نکردی هم اینطوری مجازات میشی
اینا از نظر من پلیس های فاسدین ، اما برای نجات خودت هم که شده باید حرف هاشون رو قبول کنی و هرچی گفتن بپذیری وگرنه بد بلایی سرت میارنبعد از این حرف سوزان رنگم پرید دستام یه تیکه یخ شده بود ، نفرت و کینه ی خودم از این پلیس ها با شنیدن این حرف بیشتر شعله ور شد
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم