بعد از اینکه از مخفیگاه دور شدیم ، به لوهان نگاه کردم و گفتم
ـ ببین ما باید مارین رو برای جاسوسی بفرستیم خونهی نیمار
+چشم اما چجوری
ـ مارین با خواهر نیمار دوسته از این طریق میتونه برامون خبر بیاره که کی موقعیت حملس
فهمیدی ؟
+بله
در ماشینو برام باز کرد و سوار ماشین شدم
به بیرون نگاه میکردم
همینجا نگهدار
+اما هنوز نرسیدیم که
ـ میگم نگه دار
+باش
بعد از اینکه ماشینو نگه داشت از ماشین پیاده شدم متوجه شدم برگشتم به پشتم نگاه کردم
متوجه شدم یکی دنبالمونه
سریع سوار ماشین شدم
ـلوهان بجنب برو بدو
+چیزی شده؟
ـ میگم برو حرف نزن بجنب
+ باش
و سریع گاز داد
ـ به سمت خونه نرو
ـ برو جایه مخفیگاه قدیمی
+ اما هایلی اونجا خطر ناکه
ـ فعلا با من بحث نکن خطر پشت سرمونه فهمیدی ؟
بعد از اینکه فهمیدم گممون کردن از ماشین پیاده شدم ، نفس عمیقی کشیدم، و به دور و برم نگاه کردم
به ماشین تکیه دادم
همش نگران این بودم نکنه لو رفته باشم
+هایلی اوکی ای؟
ـ اره خوبم
+دختر تو یهو چت شد؟
ـ یکی دنبالمون بود
+ اینو که فهمیدم اما تو ناراحتی
ناراحتیت برای چیه؟؟؟
ـ چیز خاصی نیست بیخی
+باش هرچی لیدی اچ بفرمایند
از این حرفش خندم گرفت
زد به شونم
+بجنب باید بریم خونه
سوار ماشین شدم دستی به موهام کشیدم و پوفی کشیدم
ـ راه بیوفت
+باش الان
ماشین روشن نمیشه
شت اخه تو این وضعیت
لوهان از ماشین پیاده شد کاپوتو داد بالا اما بعد یهلگد به ماشین زد و اومد تو ماشین نشست .
سرشو گذاشت رو فرمون منم به رو به روم نگاه میکردم نگام افتاد به اینه بغل ماشین
ـ او شت پیدامون کردن
لوهانن
با استرس نگاش کردم
ـ از ماشین پیاده شین سریعععسریع از ماشین پیاده شدیم
یه نگاه کردم دیدم چند تا ماشین پلیس وایستادن
نگاهی به لوهان کردم
ـ حالا چیکار کنیم؟؟؟
یهو بلند داد زد فقططط بدویید
شروع کردم به دوییدن که شروع کردن به تیر اندازی لوهان اسلحشو در اورد و شروع کرد به شلیک کردن
+ هایلی بروو به فکر ما نباش
ـ چی داری میگی اخه چطوری برم؟
+ بهت میگم بروو
یهو تیر شلیک کردن خورد تو سینه ی لوهان مارین با گریه و جیغ اومد سمتش گریم گرفته بود سریع رفتم بالای سر لوهان داشت نفس نفس میزد خون زیادی رو از دست داده بود بهش نگاه کردم .
+هایلی ، مارین ، سوزان از اینجا برین
×اخه چطوری تنهات بزارم لعنتی تو برادرمی تنها کسی که دارمممم
سوزان همیجوری گریه میکرد .
مارین با گریه سر لوهان رویه پاشو نوازش میکرد
گریم گرفته بود نمیتونستم خودمو کنترل کنم اون واقعا برام مثل یه برادر بود
+هایلی؟!
دیدم لوهان صدام میکنه
با بغض گفتم
ـ جانم ؟
+ مراقب سوزی و مارین باش
بعد نگاهی به مارین کرد و گفت
+ دوسستت دارم بیشتر از هرچی و بعد چشماشو بست.......
همون لحظه مارین جیغش بلنددددد شددددد و گریه کرد
*اخععع چرااااااااا؟؟؟؟
چرا منو تنها گذاشتییییییییییییییی؟؟؟
گریم گرفت که دیدم مارین بلند شد و دویید سمت پلیسا منو سوزان نگهش داشتیم .
که دیدم یه ماشین بزرگ پلیس از اون دور اومد و پارک کرد .
یه نفر از ماشین پیاده شد منم که حواسم فقط به مارین بود و گریه میکردم سرمو اوردم بالا که دیدم نیماره دستشو بلند کرد نشانه ی اینکه نیروهاش برن خودش داشت میومد جلو منو دخترا عقب عقب میرفتیم جنازهی لوهانو که دیگه سرد شده بودو بلند کردیم
و میدوییدیم
نیمار داشت بهمون نزدیک میشد ،.
به سوزان و ماری نگاه کردم شما برین بجنبین وقتی مطمئن شدم رفتن سریع اسلحمو در اوردم
ـ بیای نزدیکم میزنممت
+ هی اروم باش
اسلحشو انداخت پایین
+ من نیومدم که دستگیرت کنم اومدم کمکت کنم
ـ کمکتو نمیخوام ، دوستمو کشتی ، اخه چطور دلت اومد هان؟؟؟
+ ببین من نمیخواستم دوستتو یا هرچی که بودو بکشتم من فقط میخوام دوباره تو برگردی پیشم بفهم
ـ بیای میزنم لعنتی تو تو تو ...
تفنگو گرفتم جلومممم
داشت میومد نزدیکم
جلو نیا داد میزدم باد شدیدی گرفته بود
موهامو جابه جا میکرد همونطور که میومد جلو من عقب تر میرفتممم دو تا شلیک به سمتش کردم اما بهش نخورد ،.
رفتم بعدی رو شلیک کنم اما دیگه گلوله نداشت .
سریع تفنگو انداختمو برگشتم و میدوییدممممممم ، خیلی سریع اما از پشت بغلم کرد
داشتم گریه میکردم
ـ هیییش ملکه ی من
از طرفی دلم میخواست پسش بزنم اما از طرفی هم دلم برای اغوشش تنگ شده بود
موهامو زد کنار و در گوشم گفت
ـ بابت دوستت نمیتونم چطوری عذر خواهی کنم از ت هم نمیخوام منو ببخشی اما
فقط برگرد پیشم اغوش و نگاهتو ازم نگیر قول میدم زندگیه خوبی رو برات رغم بزنم بهت قول میدم منو به سمت خودش برگردوند بهم ذل زده بود محکم بغلش کردمم
+ عاشقتم دیوونه نمیخوام اشکاتو ببینم
بس کن بعد موهامو زد کنار و سرشو کرد تو گردنم
و نفس عمیقی کشید که باعث شد قلقلکم بیاد خندم گرفت
خندید و گفت
+ تو فقط بخند
بعد بوسهی ریزی اونجا کاشت
ـ نی چیکار میکنی ؟
+کار خاصی نمیکنم فقط دلم برای هایلیم تنگ شده بود دستمو گرفت و دستمو گرفت و
به سمت ماشین رفتیم سوار ماشین شدم هنوز تو فکر لوهان ، مارین و سوزان بودم
هم ناراحت بودم هم خوشحال حس خیلی بدی بود . و به سمت خونه راه افتادیم.رسیدییم خونه
کلارا منو دید و با ذوق پرید بغلم
ـ خانوم خوش اومدین
+ مرسی
بعد
رفتم تو اتاق گوشیمو برداشتم و به سوزان پیام دادم
دیدم جوابی بهم نمیده نگران شده بودم
بعد از چند دقیقه
دیدم مارین بهم پیام داد
٭ منو و سوزان الان حالمون خوبه تو خوبی؟
ـ اره الان کجایین؟
٭ نزدیک خونهی لوهان با بغض گفت
ـ بهتون سر میزنم فعلا
٭ بای هانی
رفتم سر کمد یه لباس بلند ابی روشن برداشتم و پوشیدم رفتم جلویه اینه موهامو بستم و از اتاق رفتم بیرون رفتم پایین تو سالن غذا خوری سر میز نشستم منتظر شدم نیمار بیاد
به رو به رو نگاه کردم و با خودم گفتمم
ـ واقعا من لیاقت این زندگی رو دارم؟؟؟؟؟
![](https://img.wattpad.com/cover/161936634-288-k500454.jpg)
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم