صبح از خواب که بلند شدم ، دیدم نیمار نیست نگاهی به ساعت کردم ، متوجه شدم رفته
سر کار ، بلند شدم نگاهی به دور برم کردم هیچکی تو خونه نبود جز یه خدمتکار رفتم
پیشش
ـ بقیه کجان
ـ مگه شما نرفتین خانم
ـ کجا ؟
ـ پس اقا با کدوم خانم رفتن بیرون
ـ بیروننن چیمیگی؟؟؟
ـ خانم باور کنین راست میگم
ـ رفتم و به گوشیه نیمار زنگ زدم ، اول جواب نداد بار دوم که زنگ زدم اون عوضی عجوزه برداشت
خودمو زدم به اون راه
ـ کلارا توییی گوشی رو بده به اقا
همچین نابود شد که گوشی رو داد به نیمار
ـ الو بله؟
ـ چشمم روشن با برونا رفتی بیرون بدون اینکه به من بگی ؟ این چه کاریه من متوجهت نمیشم خدمت کارارم با خودت بردی ؟ واقعا که ؟؟؟
ـ هایلی توروخدا گوش بده جوری که تو فکر میکنی نیست
ـ پس چیه ؟؟؟ ها؟؟؟ بگو دیگه ؟ چیه
ـ من راف و این و مارین رو اوردم بیرون دور بزنن بعدشم الان دارم بر میگردم من کاره ای نیستم تازه میخواستم تورم بیارم اما فکر کردم شاید دوست نداشته باشی
ـ نه کی گفته؟ الان میام منم حاضرم بیا دنبالم
ـ باشه بیبی
با خودم گفتم خاک تو سرت دختر تو میخوای این همه مدت قیافهی اون دو تا عجوزه رو
چطوری تحمل کنم .
خدا
وقتی که نیمار اومد دنبالم
ـ اووففف خوشگل خانم چه هات شدی
لبخندی زدم ،
وسوار ماشین شدم
ـ بهم شک کردی ؟
ـ اره خب
ـ میتونم بپرسم چرا؟؟؟
ـ اره خب انتظار نداشتی که پیش یه دختر هات با دوست دختر قبلیت تنهات بزارم
ـ حسود خوشگلم
ـ حسوددد؟؟؟!
اعصاب منو خورد نکن، بز ن کنار ببینم
ـ وا چت شد بیبی شوخی کردم خب
ـ شوخیه بی مزه ای بود فهمیدی؟
ـ باش چشم دیگه نمیگم
ـ افرین
وقتی رسیدیم اونجا راف بلند شد و گفت
ـ سلام خوشگل خانم مامانم
مارین لبخندی زد و گفت
ـ سلام هایلی
ـ سلام مارین
بعد روشو کرد به راف و گفت
ـ حالا چرا مامانت؟
ـ نمیدونم همینجوری گفتم
برونا وقتی منو دید خیلی تابلو به طوری که حتی مارین هم فهمید اومد بغلم کرد
ـ سلام عزیزم
ـ سلام
و بعد مارین گفت
ـ فکر کنم داش برو داره یکمی میسوزه
ـ مارین!
ـ ها چیه خب راس میگم دیگه
بعدش برونا شروع کرد دنبال همارین کردن مارین هم کلاهشو صفت گرفته بود که نیوفته که اخر برونا گرفتش و مارین گفت
ـ پیشته پیشته اروم باش حیوان اروم باش
ـ دفعهی اخرت باشه
و بعد علامت فاکو نشون داد که مارین هم براش زبون در اورد
از حرکاتشون خندم گرفته بو از طرفی از این مارینه خیلی خوشم میومد نمیدونم چرااا
و بعد نشستیم ناهار خوردیم
بعد ناهار رفتیم برای والیبال یکی از خدمت کارا هم اومد تا ظرفیت تکمیل شه
من و راف و نی تو یه تیم بودیم
و برونا و مارین و کلارا تو یه تیم
نیمارو که درست کردیم مارین بلند گفت
ـ من نخوام کنار این باشم باید کیو ببینم؟
راف گفت
ـ منو
ـ اخجون پس چه فیلمی میبینم
که راف شروع کرد دنبالش کردن
دختر باحال و شری بود کفرشونو در اورده بود اصلا مهم نبود براش که نیمار هم اینجاست
نیمار هم فقط میخندید انگار که به این حرکات عادت داشت،.نگاه بهش کردم
ـ نی
ـ جانم
ـ چرا میخندی جلوشونو نمیگیری
ـ راستش اگه این هارلی نبود اینجا سوت و کور میشد
همیشه وقتی میریم بیرون این هارلیه که اونا رو شاد میکنه
ـ دختر خوبیه دوستش دارم
که هارلی اومد
ـ اهای دخترهی چشم چمنی نمیخوای بیای
ـ منم بلند شدم و دنبالش کردم
و بعد که گرفتمش
ـ ای ای باشه تسلیمممم
ـ افرین
و بعد گفتم
ـ خب بریم والیبال
ـ باشه بریمممم
رفتیم والیبال من بر خلاف میلم رفتم تو تیم هارلی و جامو با برونا عوض کردم
بعد از چند ست بازی هارلی داد زد
ـ دو هیچ به نفعععع هایرلیییی
ـ هایرلی!:/
ـ اره دیگه ترکیب اسممون
لبخندی زدم و گفتم خوبه
بعد از بازی وسایلامونو جمع کردیم
هارلی و برونا و راف با هم رفتن و منو نیمار هم باهم
ـ خیلی خوش گذشت بهم
نیمار
ـ منو باش فکر میکردم بدت بیاد
ـ نه بابا این هارلی چقدر باحاله
ـ کجاشو دیدی ؟
با اینکه من پلیسم ولی از این کارش خوشم میاد میره کنار پسرا دقشون که داد پولشونو میزنه
ـ واقعا ؟ چه باحال
ـ ههه
و بعد رفتیم خونه و رفتم تو اتاقم یه کتاب ورداشتم و نشستم رو مبل کنار شومینه وشروع کردم به خوندنش
مشغول خوندن بودم که چشمام اروم اروم خوابم بردد
یهوو از خواب پریدممم
ـ واییی خداااا نهههه نههه ایی ایییی نی نییماررر
نیمار سرع اومد سمتم
ـ خوبی بیب
ـ نهه
ـ دارههههه
ـ دارههههه میاددددددد
ـ چی ؟ کی میاد ؟ هان ؟
ـ ایییی
ـ ای خدا اخه الان نمیدونممم چرااا الان
سریع منو بلندم کرد و برد بیرون سمت ماشین منو گذاشت تو ماشین
و به سمت بیمارستان رفت
ـ اخه چرا الان ؟
ـ اییی نیمار بجنب ای
نفس نفس نفس میزدممممممم
خدایااااااااااااااا
وقتی به بیمارستان رسیدیم
ـ اقای دکتر حال همسرم بده؟؟؟
لطفااا
سریع منو بردن تو اتاق عمل
ـ اییی
منو رو تخت بردن و بعد بیهوشم کردن
چشمامو باز که کردم دیدم تویه اتاقم چند تا پرستار بالا سرم بودن
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم