the prison2

82 4 0
                                    

از ترس صورتم سفید شده بود ،    اما این دلیل ترسم نبود از پنجره ی کوچیک رو در به بیرون از سلول نگاه کردم یه دختر که خونین بود رویه برانکارد بود داشتن میبردنش سمت اتاق ، از دیدن اون صحنه صورتم رو سریع برگردوندم ،
ـ  هایلی چت شد دختر؟
هایلی خوبی؟
ـ ا .... اونو..... کجااا.... بردن؟؟
ـ اتاق 123
ـ کجاعه؟
ـ ولش کن
ـ اونجا ،
ـ اونجا چی؟
ـ اتاقیه که روانیت میکنن
ـ چی؟
ـ اره اینجوریه
ـ نه خدایا اینجا چه جهنم دره ایه اخه من افتادم توش
وقت غذا شد ،  همون دختر نگهبانه که شبیه پرستارا لباس پوشید ه بود در رو باز کرد منو و سوزان رو برد به سالن غذا خوری،
وایستادم غذامو بگیرم ، که برم سر میز غذاهاشون چندش ترین چیزی بود که تویه عمرم دیده بود سر میز نشستم روبه روم سوزان نشسته بود
ـ سعی کن غذا تو بخوری دختر
ـ نمیتونم
ـ باید بخوری وگرنه  زنده نمیمونی تو این جهنم
شروع کردم به خوردن مزه ی  داغونی داشت سعی کردم تا تهشو بخورم
که خانمی تقریبا میان سال که کنار سوزان بود گفت:
اسمت هایلی درست میگم سوزان بهم گفت پدر مادرت مردن
میدونی چیه موندنمون اینتو پایانی جز مرگ نداره ما و چند تا از زندانیایه دیگه تصمیم به فرار گرفتیم ، اما بستگی به جرات تو داره اگه پایه ای باید پایه هر خطری وایستی برای مثال این .
سرمو برگردوندم و دیدم یه دختر دیگه رو بردن تو اون اتاق
چشمامو محکم رو هم گزاشتم و سعی کردم اعصابم اروم باشه که
سوزان گفت:
ـ من که پایه نیستم
به نفعته که تو هم نباشی
ـ من مونده بودم یه طرف سوزان ویه طرف ازادیم
اما ازادی ای که پر از خطر بود .
بعد از ناهار از غذا خوری به بیرون بردنمون وارد اتاق که شدم ،  رفتم رویه تختم هوا سرد بود حالم داشت به خاطر غذایی که خورده بودم بهم میخورد که  نگهبان در رو باز کرد و منو بیرون کشید،.
منو برد به سمت اون اتاقی که صدای جیغ دختر  ی رو از ش شنیدم حسابی ترسیده بودم
نفسم بند اومده بود،
وارد اتاق شدم اما اون اتاق نه دیدم شروع کرد به در اوردن لباسم ، گریم گرفته بود گفت برو تو ،
رفتم  و دوش گرفتم بعد دوش گرفتن از اونجا اومدم بیرون
ـ پاهاتو باز کن
ـ برای چی؟
ـ باز کن میگم
بعد به نگبان خانم بغل دستش گفت
ـ باکرهست
لباسامو تنم کرد، و منو فرستاد تو اتاق خیلی ترسیده بودم ضربان قلم هر لحظه بیشتر میشد،
نمیدونستم قراره چه بلایی سرم بیاد، و رفتم تو درست مثل یه اتاق بازجوییه معمولی بود اما نمیدونستم ، دقیقا چیکارم دارن ، یاد اون دختره و یاد حرف سوزان افتادم ، پس فکر کردم که حتی اگه متهمم کردن برای نجات جونم باید قبول کنم

MAFIA GIRLWhere stories live. Discover now