دا.ن از نگاه مارین
flash backپس از گذشت چند سال دلم لک زده بود برای مارتین که فکر کنم فکر میکنه الان مردم
رفتم و به سوزان زنگ زدم
ـ الو
ـ الو بله با بغض گفت
ـ سوزی منم ماریا چیزی شده چرا گریه میکنی
ـ ماریا م .. ما....مارین
ـ چیشده جون به لبم کردی بگو دیگه
ـ مارییین ما.... ممم...ااا
ـ ما چی بگو دیگه
ـ مارتین و از دست دادیم
ـ چی؟ گریم گرفت اشکم همینطور اشک میریختم
افتادم رو زانو هام
ـ دروغ میگی ؟ دررروغغغههه داد میزدمممممم بلندددددد
خداااااا خدااااا ننههههههه
ـ هارلی تو رو خدا خودتو کنترل کن
ـ چچجججوری میخوای خودمو کنترل کنم اونی که رفته داداش من بوده چرا اخهههه
ـ میدونم سخته اما تو باید حقت یعنی کسی که خون داداشتو تو خودش داره رو پیدا کنی
ـ چی؟؟؟
مگه مارتین ؟؟ نه؟؟؟؟
ـ اره مارتین بچه داره اون دختری که مادر بچشه اسمش هایلیEND OF FLASH BACK
وقتی نمایشمون تموم شد رفتم پیش راف و داداشش، یه دختره هم اونجا بود وقتی خودشو معرفی کرد
یاد سوزان افتادم
ـ نکنه این همون دختر باشه
رفتم کلی با دختره گپ زدم اما چیزی ایدم نشد بعد از شام که رفتم از رستوران بیرون
همینطور تو خودم بودم اگه این همونی باشه که ....
باید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟
خدایاااا
KAMU SEDANG MEMBACA
MAFIA GIRL
Nonfiksiهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم