کار؟
ـ اره دیگه به همین زودی یادت رفت میترسم اونجا رفتی یادت بره بکشیش
ـ نه نترس یادم اومد ، نگران اون نباش
ـ بجنب این لباسارو تنت کن
لباسارو ازش گرفتم و سریع لباسارو تنم کردم موهامو بستم و عینکو زدم به چشمم از اتاق رفتم بیرون ،
دیدن چهره ی پسرا برام خیلی جالب بود همه کپ کرده بودن روم جوزف و بقیه سریع از خنده قش کردن، که مارتین اومد جلو و گفت
ـ خیلی زیبا شدی
جوزف :
ابجی بیخی این عاشقه عشق کورش کرده تو حرفشو باور نکن
منم خندم گرفته بود و از خونه رفتم بیرونلوهان جلو در تو ماشین نشسته بود
در ماشینو باز کردم و سوار ماشین شدم
ـ چه با نمک شدی ؟
ـ مرسی
همه بهم خندیدن
ـ زیاد جدیشون نگیر
اونا کلا همینجورا
ـ نه اتفاقا خودم از خنده مردم .
ـ راستی
ـ چی ؟
ـ نگفتی که چجوری از اداره پلیس سر دراوردی؟
ـ گفتم که خودمم نفهمیدم
ـ باشه اوک
ـ فقط
ـ چی؟
ـسوزی بهت اینو گفت
ـ چیو ؟
ـ اون ادم بد اخلاقیه باید رامش کنی
ـ شاید باورت نشه لوهان اما من بلد نیستم؟
ـ چی؟
واقعا؟
ـ اره
خب
ـ یعنی حتی دوست پسرم نداشتی ؟
ـنه
ـ وای سوزی ما چند تا دوست پسر داشته
شاید باورت نشه
ـ خدایی؟
ـ اره
KAMU SEDANG MEMBACA
MAFIA GIRL
Nonfiksiهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم