چشمامو باز کردم ، دیدم تویه اتاق تاریک رویه یه صندلی بسته شده بودم، دوباره حالم بد شد و به شانسم لعنت فرستادم.
ـ لعنتی چرا من باید از اینجا سر در بیارم من دختر معمولی داشتم زندگیم و میکردم اه
خدایا کمکم کن ، خودت میدونی که پدرم بی گناه بوده پس برای چی داری مجازاتم میکنی؟
یه ثانیه بعد صدای کف زدن چند نفری و پشت سرم احساس کردم ، یکی از اونا اومد جلو
ـ افرین افرین نقشتو عالی بازی میکنی .
کی تورو فرستاده ؟
ـ هیچکی
ـ دیگه به کسی دروغ نگو تو الان تنها دختر تو این جمعی باید خدا رو شکر کنی که دوستام بی شرف نیستن ، و بلایی سرت نمیارن ، اما اگه راست بگی شاید نکشنت
ـ به جهنم میخوای باور کن میخوای نکن میگم هیچکی منو نفرستاده
ـ راست میگه
که همه اومدن جلو یه لشگر ده نفره پسر بودن ،
ـ دختر از کجا فرار کردی؟
ـ برای چی ؟ مگه برای شما مهمه
ـ اخه مچ دستات
نگاهی به دستام کرد و بعد بازشون کرد از شدت درد سریع مچمو محکم گرفتم ،
ـ معلومه هر جایی بودی بد بلایی سرت اوردن حالا اگه نمیخوای بگی نگو ایراد نداره
فردا به مارتین میگم ببرت خونت ،
ـ من دیگه خونهی ندارم ، مادر ، پدر و خواهرم مردن ، الانم از پیش پلیس فرار کردم،
همین به خدا نمیخوام به کسی اسیب بزنم ،.
از این حرف اخرم همه خندشون گرفت و با هم گفتن بخوای هم نمیتونی ، اون پسره که اسمش مارتین بود اومد جلو و منو از صندلی باز کرد و منو برد به سمت یکی از اتاقا که میگفتن اتاق خودشه،.
صدای دوستاش و طرز حرف زدنشون ازارم میداد.
ـ مارتین داداش خوش بگذره
ـ دهنتو ببند جوزف
ـ اوکی
منو برد تو یه اتاقش منو نشوند رویه تخت ،
ـ فعلا استراحت کن ، منم میرم برات غذا بیارم
به حرفای اینا هم توجهی نکن دختر ندیدن
لبخند تلخی زدم که منو خوابوند رو تخت و بعد روم پتو رو کشید ، و از اتاق رفت بیرون
نگاهی به دور و اطراف اتاق انداختم،.
نگران سوزان بودم ، یعنی الان حالش چطوره؟
بعد به فکر بدشانسیه خودم افتادم ، شروع کردم به گریه کردن که در اتاق باز شد ،
ـ ببخشید میتونم بیام تو
اشکامو پاک کردم و گفتم
ـ بله
مارتین بود
ـ ببخشید بد موقع اومدم برات لباس اوردم ، اینم غذا
ـ ببخشید فوضولی میکنم اما لباس دخترونه برا چی دارین؟
ـ شاید یه روزی مثل امروز لازم شد بعد ش اینا برای خواهرمه ،
خودم که نمیپوشمشون ،
لبخندی زدم و از اتاق بیرون رفت واقعا گرسنم بود سریع رفتم و شروع کردم به خوردن غذام اخه خیلی گرسنم بود،.
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم