<< hall >>

24 3 0
                                    

یه خورده به خودم اومدم و اشکامو پاک کردم ،
ـ ولشش کن چرا ناراحت میشی باید میکشتیش نه اینکه برای اینکه غذا کوفت نکرد ناراحت بشی ،
اشکامو پاک کردم و رفتم تو حال دیدم صدای جیغ و نالهی یه دختر میاد ، از تعجب شاخ در اورده بودم ، رفتم تو حیاط و از اون نگهبانه پرسیدم ، اقا کجان
ـ نمیدونی اینجور وقتا رو با دوست دختر ش بورونا میگذرونه،
اینو که گفت بهم بر خورد نمیدونم چرا،
و رفتم تو دیدم دختره اومد بیرون و گفت
ـ سلام
منم با تعجب نشستم نگاهش کردم
ـ من بورونا م دوست دختر نیمار ، از دیدنت خوشبختم
منم لبخند تلخی زدم و
ـ منم همینطور
و بعد رفت از خونه بیرون ،
همون پسره که رئیسم بود که فکر کنم اسمش نیمار بود از اتاق زد بیرون
ـ من دارم میرم بیرون تا اخر شب نمیام ،
غذا درست کن ، تا من نیومدم هم غذا نمیخوری
تعجب کردم ،
هیچی نگفتم و سریع رفتم تو اتاق سریع رفتم ، تو اتاق لباس ورداشتم یه تاپ  زرد و تنم کردم با یه شلوار کرم و کفش سیاه پام کردم ،
رفتم به سمت اشپزخونه گفتم حالا که نیست اهنگ بزارم ،  اهنگو پلی کردم و خودم رفتم تو اشپزخونه  قارچ و گوشت رو گرفتم بعد شروع کردم با سبزیجات تفت دادن ، بعد از اینکه سرخ شدن روشو با پنیر پوشوندم و بعد گذاشتم تو فر،
بعد از اینکه غذا حاضر شد رفتم و گوشیمو زدم به شارژ تا به سوزان خبر بدم ، که دیدم
،
که دیدم در خونه باز شد سریع در خونه باز شد گوشیمو قط کردم و رفتم تو اشپز خونه غذا رو از فر دراوردم و ،
ـ سلام
ـ سلام  اقا
ـ غذا حاضره
اومد کتشو در اورد و بعد رفت سر میز نشست غذا رو براش گزاشتم رو میز ،
یه جام با بطری سانگریا رو گزاشتم رو میز و بعد غذا ی خودمو ورداشتم ،
تا برم تویه اتاق  که دستمو گرفت ،
همینجا بشین رفتم و پوفی کشیدم و روبه روش نشستم ،
ـ چند سالته
ـ 19
ـ برایچی اومدی  اینجا؟
ـ برای کار
ـ اها
بعد از اینکه غذا حاضر شد ، رفتم برم تو اتاقم که گفت
ـ هایلی
برگشتم سمتش ، که دیدم گفت
ـ ممنون
و بعد رفتم تو اتاقم .

MAFIA GIRLOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz