دختره منو محکم هل داد تویه اتاق و منو نشوند رویه صندلی ، و دستامو رویه میز بست.
همه چیز برام ترسناک بود ، درست انکار که فیلم جنایی میدیدی همینطور تو فکر بودم که
دستی رو رویه شونه ام احساس کردم اما دستام بسته بود نمیتونستم تکون بخورم .
که دستی رویه موهام کشید برگشتم ، که اومد جلوم از ترس سرم رو پایین انداختم ، و چیزی نمیگفتم:
ـ سلام
گفتم سلام
زیر لب و اروم گفتم سلام
اسم من لوکاسه و تو ....
کمی مکس کرد وقتی دید جوابی نمیشنود ، نگاهی به لباسم کرد و گفت
ـ هایلی
میدونی باهات چیکار دارم؟
ـ اروم گفتم نه
ـ خیلی زیبایی دخترای زیادی اینجا اومدن تو از همشون زیبا تری بیشترشون مردن اما تو میتونی زنده از اینجا بری بیرون میفهمی چی میگم
ـ بله
ـ خیلی خجالتی هستی
اون دخترا منو درسته غورت میدادن و بد بلایی سرشون اومد فکر کنم بتونیم با هم کنار بیایم قول میدم زیاد درد نکشی
وقتی اینو شنیدم تن و بدنم لرزید ، داشتم از استرس میمردم مچ دستام زخمی بود.
ـ خب پدرت چیکار کرده بود
ـ نمیدونم
ـ ببین دختر به نفع خودته راستشو بگی
ـ واقعا نمیدونماشک از چشمام سرازیر شده بود ، نمیدونستم چی بگم
ـ خب ایراد نداره یه سوال دیگه میپرسم؟
ـ برای چی تو
ـ چی ؟
ـ به من نگاه نمیکنی؟
ـ چون میترسم ازتون
ـ نترس نگام کن
سرمو اوردم بالا پسر جوون و زیبایی بود اما لهن حرف زدنش برام ترسناک بود،
ـ واییی چه چشمایی داری
دلم نمیاد بلایی سرت بیارم
ولی این کار منه باید این کارو کنم
دستشو اورد سمت گردنم و مو هامو زد کنار زیپ لباسمو داشت باز میکرد که در با لگد باز شد و اونو زدن یه دختر که ماسک زده بود دستبندامو باز کرد
ـ بجنب دختر
ـ منم سریع با اون ها رفتم
داشتم میرفتم که سوزان رو دیدم داشت نگام میکرد
ـ سوزان نمیای
ـ برو دختر نگران من نباش من از پس خودم بر میام
ـ اما
برو
و بعد با دخترا از اونجا زدیم بیرون، همه چیز برام جایه اینکه بهتر بشه بد تر شد ، هنوز دلم میخواست از کسایی که باعث مرگ مادر پدرم شدن انتقام بگیرم اما چطوری؟
با دخترا از شهر دور شدیم که اونا منو وسط راه پیاده کردن،
ـ از اونجا تا اینجاش با ما بود
حالا برو و به زنگیت برس
پیاده شدم تویه بیابونی بودم که یه ده کیلومتری با شهر فاصله داشت ، مچ های زخمیمو مالیدم ، پاهام به شدت درد میکرد ، هیچی اونجا نبود فقط بیابون بود جز یه مغازه
اروم اروم رفتم سمت مغازه اما کسی اونجا نبود ،.
ـ اهایی کسی اینجا نیست یکی کمکم کنه،
رفتم تویه مغازه همینجور میگشتم یه بطری اب برداشتم و اب رو خوردم ،
و
ـ اهایی کسی اونجا نیست
که یهو چیزی جلویه دهنم گزاشته شد و چشمام ارو اروم بسته شد
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم