hall

25 4 0
                                    

از اون حرف لوهان خندم گرفته بود راه از مخفیگاه تا خونهی اون مرده خیلی راه بود .
تویه راه همش لوهان داشت از دوست پسرای سوزی میگفت ، و من میخندیدم ،
وقتی رسیدیدم ،
ـ خب دختر جون پیاده شو اینجاست
وقتی از ماشین پیاده شدم از ماشین از لوهان خداحافظی کردم ،
وقتی به خونه هه نگاه کردم شاخ دراوردم ،
اونجا خونه نبود عمارت بود رفتیم جلویه در دو نگهبان اونجا بودن
رفتم جلو یکیشون گفت
ـ برو ما وقت برا گداها نداریم
ـ ببخشید اما من گدا نیستم
من اومدم اینجا استخدام
ـ استخدام !
ـ اها
در رو باز کرد و منو به داخل عمارت راهنمایی کرد
رفتم تو
که یکی از اونا گفت
ـ فقط مراقب باش تا حالا هیچ خدمتکاری اینجا نبوده
اون خیلی بد اخلاقه ، بعد اینکه تو بخش هایه ممنوعه ی خونه هم نباید بری
فهمیدی ؟
ـ همینطور مونده بودم عینکمو دادم بالا و بعد گفتم
ـ متوجه شدم

و بعد از پله ها رفتم تو در خونه باز بود رفم تو کسی اونجا نبود
رفتم وسایلم رو گزاشتم رو میز
که
گفت :
مثل این که مهمون ناخونده داریم و بعد سایه ای رو دیدم از پله اومد پایین

MAFIA GIRLWhere stories live. Discover now