بعد از اینکه غذا مو خوردم لباسامو در اوردم این لباسایی که اورده بود برام شبیه این دختر خلافکارا میشدم، پوشیدمشون .
موهامو شونه کردم و یه کلاه اونجا بود با خودم گفتم شاید برای این پسره مارتین باشه
کلاهرو سرم کردم و چکمه ای که برام اورد رو هم پوشیدم خودمو تو اینه ای که تو اتاق بود نگاه کرده بودم لباسه خیلی بهم میومد،. رفتم در رو باز کنم که دیدم یه دختر با یکی از این پسرا داشتن همو میبوسیدن توجهی نکردم و رفتم تویه حال که مارتین از یه اتاق اومد بیرون ،
ـ واووو دختر چه زیبا شدی
ـ مرسی نگفته بودین اینجا برا راحتی تو اوردیم
ـ کاملا مشخصه
ـ حالا اینا رو ولش کن میای بریم بیرون
ـ کجا مثلا؟
ـ بریم موتور سواری
تو هم مثل خواهرم
ـ نمیدونم
ـ بیا دیگه
دستمو گرفت حس خیلی عجیبی بهم دست داد منو کشوند به طرف موتورش
سوار موتور شد و
ـ بپر بالا
منم رفتم بالا
ـ محکم بچسب منو
ـ ها؟
ـ از رفتارات معلومه تا به حال به یه پسر دست نزدی
ـ اره خب
بعد راه افتاد
ـ من حتی اسمتو نمیدونم
ـ اسمم هایلیه
ـ چه اسم قشنگی
باد به موهام میخورد و پریشونشون میکرد
که دیدم یه جا وایستاد
ـ پیاده شو
تعجب کردم پیاده شدم و رفتیم سمت یه تک درختی که اونجا بود
ـ برای چی پلیس گرفتت
ـ خودمم نمیدونم
ـ فقط اینو میدونم که اونا باعث مرگ خانوادم شدن ،
ـ تو هم مثل منی پس
اون عوضیا خواهرمو گرفتن ، دلم براش تنگ شده نمیدونم مرده است یا زنده
ـ اسم خواهرت چی بود ؟
ـ ماریا
ـ میشناسیش ؟
ـ نه متاسفانه
ـ دلم میخواد تک تک اون عوضیا رو بزنم بکشم
من و پسرا برای همین گروه شدیم تا انتقاممون و بگیریم تو هم اگه بخوای میتونی عضو گروهمون بشی
نمیدونستم بهش چی بگم که دیدم دستمو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد و منو بوسید.
از حرکتش کپ کرده بودم ، که خودمو جدا کردم و سریع رفتم به سمت جاده
ـ هایلی وایستا من منظوری نداشتم
ـ فهمیدم دیگه لازم نیست توضیح بدی فقط دیگه اینکارو نکن
رفتیم و سوار موتور شدم ،
و رفتیم ،.
این اولین باری بود که لب یکی رو رو لبام احساس کردم.
تو طول راه هیچ حرفی نزدم اونم هیچ حرفی برای گفتن نداشت وقتی رسیدیم از موتور پیاده شدم و رفتم تو که یکی از اون پسرا ما رو دید و گفت
ـ کشتیاتون غرق شدن ؟
لبخندی خشک زدم و رفتم تو ، سرمو انداخته بودم پایین که صدایی اشنا شنیم
ـ هایلی !
سرمو بالا اوردم و از تعجب دهنم وا موند
ـ سوزان
ـ شما همو میشناسین
ـ اره
ـ چطوری دختر ؟
ـ خوبم امااا تو تو.... اینجا چیکار میکنی ؟
ـ بعد از اینکه تو و بیشتر زندانیا فرار کردید منو داشتن به جایه دیگه منتقل میکردن
منم بین راه از دستشون فرار کردم و بعد اومدم پیش داداشم
ـ داداشت!
ـ اره لوهانه
ـ لو هان ،
ـ اره
ـ دختر من دیگه باید برم اینجا موندنم براتون خطر ناکه
فعلا
ـ بای
وقتی رفت لوهان اومد جلو
و
ـ پس تو دوست ابجی می خوشبختم اسم من لوهانه و تو
ـ هایلی
و بعد رفتم تو اتاق و در رو بستم.
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم