بعد از اینکه با نقشه ی سوزان موافقت کردیم ، مارتین دست منو کشید و برد منو تو اتاق خیلی عصبانی بود،در اتاقو بست ، و منو کوبوند به دیوار،
ـ مثل اینکه اینو نمیفهمی
عاشقتم دیوونه ،.
ـ ببین مارتین دارم برای انتقام خودمون اینکارو میکنم
ـ هه توقع داری من باور کنم ؟
ـ اصلا باور نکن به جهنم همچین میگه انگار من عاشق و دلباختت شدم نه تو واقعا که حالا که دارم برای انتقام هممون اونجا میرم عوض دستت درد نکنته، حالا هم دست کثیفتو به من نزن بزار برم ،
دستشو کنار زدم و از اتاق رفتم بیرون بااینکه پشتش بهم بود اما نگاه سنگین و پر از غمش رو رو خودم احساس کردم ، اشک از چمام جاری شد و رفتم تویه حال
همینطور اشک از چشمام میومد، که
سوزان اومد و
ـ چی شده؟ نبینم ابجی کوچولوم انقدر ناراحت باشه
ـ هیچی سوزان
چیزه خاصی نیست
اگه خاص نیست پس بیا بریم تو اتاق من ، بلند شو
ـ ن..
ـ نه نداره بیا فردا باید بری به اون عمارت باید برات توضیح بدم
ـ باشه
بعد دستمو کشید و منو برد به سمت اتاقش و منو نشوند رو تخت
ـ خب ببین هایلی ، قضیه اینه فردا باید بری به عنوان خدمتکار اون خونه سعی کن دلشو به دست بیاری ، برای این مارتین هم نگران نباش خودم درستش میکنم .و بعد رفتم تو اتاق تا اینکه برم بخوابم . فردا صبح خیلیکار داشتم.
رفتم رو رویه تخت خوابیدم مارتین هم رویه زمین دراز کشیده بود ، و به سقف خیره شده بود،
رفتم چشمامو بزارم رو هم تا بخوابم که گفت،
ـ واقعا برای انتقام میری ؟
ـ اره دیگه
ـ پس بهم یه قولی بده
ـ بستگی داره چی باشه؟
ـ میشه منو فراموش نکنی
ـ ببین مارتین
ـ ششش هیچی نگو فقط قول بده
با ناراحتی سرمو انداختم پایین ،
ـ و اروم گفتم باشه
و بعد چشمامو بستم و خوابیدم نمیدننم چرا اما یه حسی بهم میگفت که قولم رو میشکنم
واقعا حالم بد بود به زور سعی کردم بخوابم تا اینکه خوابم برد،صبح بلند شدم دیدم سوزان باز دوباره بالای سرمه موهاش رو صورتم بود، و قلقلکم میومد
ـ سوزان نکن چیه؟
ـ بدو باید بری سر کار
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم