سرمو اوردم بالا با کمال تعجب به رو به روم ذل زدم مارتین، مامان ، بابام ، لوهان ، دخترممم همه حتی نیمار دور میز بودن اشکم داشت در میومد
لوهان : صیص اوکی ای؟؟؟؟
خشکم زده بود دیدم مارتین بچه رو گذاشت داشت میومد سمتم
هرچی اون داشت از رویه میز بهم نزدیک تر میشد عقب تر میرفتم که مارتین از جاش بلند شد و اومد سمتم چاقوشو کذاشت پشت گردنم از ترس جیغی کشیدم و هر چی رو میز بودو پرت کردم پایین دستام خونی شده بود افتاده بودم زمین خدمتکارا اومده بودن سمتم تا ارومن کنن
ـ بریددددد گمشین تنهام بزارینننننننننننن
گریه میکردمو دستامو به صورتم میکشیدممم
ـ چرا این کابوس لعنتی منو ول نمیکنه مگه من چیکار کردمممممممممممم خدااااا
بلند شدم دلم میخوست برای همیشه به این کابوس ها و زندگیه لعنتی خاتمه بدممم
شیشهی شکستهی جامووو برداشتم و دامنمو گرفتم از پله ها میرفتم بالا شیشه رو محکم تو دستم فشار میدادم اما دیگه احساس درد نداشتم فقط از دستم خون میومد خدمتکارا میخواستن جلومو بگیرن اما هلشون دادم پایین
رفتم تودستشویی و به خودم نگاه کردم بعد شیشه رو بردم سمت رگم و به این حال و روزم خاتمه دادمدا.ن از نگاه نیمار
وقتی رسیدم خونه دیدم تموم ظرفا شکسته و کلارا سریع اومد سمتم
ـ اقا اقا بد بخت شدیم گریه میکرد
- چیشده؟ درست بگو هایلی کجاس
+رفتن سمت دستشوویی و درو بستن یه شیشه شکسته هم دستشون بود
وقتی اینو گفت
عصبی شدم و هر چی دستم بودو انداختم زمین اون تنها دختری بود که دلم نمیخواست حتی یه خراش کوچیک رو صورتش بیوفتههه
سریع رفتم بالا در قفل بود به زور درو باز کردم و هایلی رو رویه زمین غرق خون دیدم
اشکام سرازیر شد سریع رفتم سمتش و بلندش کردم سریع رفتم پاییین
ـ با خودت چیکار کردی لعنتی؟؟؟؟؟
چراااا
سریع گذاشتمش تو ماشین و تا بیمارستان گاز دادممم
وقتی رسیدیم هایلی رو بردم به اورژانس سریع بردنش اتاق عمل
حالم خیلی بد بود همش به خودم لعنت میفرستادم اون دختر همه چیزم بود ، اگه اتفاقی براش بیوفته اگه دیگه هیچوقت نتونم ببینمش خودمو نمیبخشمممم هرگززز
همونطوری راه میرفتم خیلی حالم بود زنگ زدم تا رافائلا بیاد که بعد از چند دقیقه رافائلا با مارین وارد بیمارستان شد حتی نمیتونستم به چشمای مارین نگاه کنم بعد از اون کاری که با دوست پسرش کردم .
ـ داداشی خوبی؟
+ رافائلا چطور توقع داری خوب باشم ؟
وقتی عشقم میخواسته از دست من خود کشی کنه
مارین سریع رفت سمت دکتر که از اتاق عمل بیرون زد
× دکتر حالش چطور ه؟
ـ ما تموم سعیمونو کردیم خانم
همون لحظه م ارین افتاد زمین
× منظورتون چیه؟؟؟؟
ـ وضعیتشون خیلی وخیمه فقط باید امیدتونو از دست ندید
وقتی دکتر اینو گفت سریع از جام بلند شدم و رافائلا رو زدم کنار و رفتم سمت اتاق عمل که چند تا از پرستارا اومدن گرفتنم
ـ ولم کنین میخوام ببینمش اگه یه چیزیش بشه زندتون نمیزارمم ولم کنین
منو رو صندلی نشوندن
+ نی اروم باش
ـ مگه نمیبینی چی میگن؟؟؟
+ ولشون کن
مارین برگشت سمتم : اون دختری که من میشناسم نیازی به دلسوزیه کسایی مثل تورو نداره اون انقدر ویه که حالش حتما خوب میشه
+ مارین چی داری میگی؟ چت شده ؟
ـ راست میگم اگه اون نبود الان هایلی حالش خوب بود
نمیتونستم چی بهش بکم چون واقعا حق داشت
ـ راست میگه همش تقصیر منه
+نی بسه
از جام بلند شدم و پشت در اتاق عمل نشستم سر درد شدیدی گرفته بودم حالم خیلی بد بود....
دو روز بعداز خواب بلند شدم چشمام به در بود که دیدم دکتر از اتاق اومد بیرون
ـ اقای جونیور،
هل شدم از جام بلند شدم
ـ بله ؟؟
ـ همسرتون بهوش اومدن
ـ واقعا؟؟؟؟ اوه خدایی من شکرت
گردنبند صلیبم و بوسیدم
ـ میتونم ببینمش ؟
ـ البته
با ذوق وارد اتاق شدمدا.ن از نگاه هایلی
چشمامو باز کردم
ـ چرا من هنوز زنده ام ؟ من باید الان مرده باشم اینجا کجاس ؟؟؟
ـ خوشبختانه شما زنده اید خانم اسمیت اینجا هم بیمارستانه
و از اتاق رفت بیرون بعد از چند دقیقه دیدم که نیمار اومد تو و سریع اومد سمتم و بی مهابا لباشو گذاشت رو لبام و ازم جدا شد
ـ دیگه هیچوقت سعی نکن ترکم کنی
میدونم درد و رنج زیاد کشیدی عزیزم اما میتونیم با هم از این روز ها بگذریم فهمیدی؟؟؟
و منو محکم در اغوش گرفت اشک از چشمای هر دومون سرازیر شده بود.
خیلی اغوشش حس خوبی بهم میداد انگار که هیچوقت همچین حسی نداشتم ، هیچوقت
دستی به سرم کشید و پیشونیشو به پیشونیم چسبوند ، تو چشمام نگاه کرد ،
چشمای تیله ایش خیلی جذاب بود و منو بیشتر عاشق خودش میکرد واقعا٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
گایز امیدوارم تا اینجا از مافیا گرل لذت برده باشین این مدت به خاطر مدرسه نمیتونستم زیاد پارت اپ کنم از الان به بعد سعی میکنم زود به زود براتون پارت بزارم
خوشحال میشم نظراتون رو هم راجع به مافیا گرل بدونم
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم