صبح از خواب بلند شدم کمرم به شدت درد میکرد ، بلند شدم اتفاق دیشب اومد تو ذهنمواقعا نمیتونستم از ذهنم پاکش کنم،
بلند شدم و وسایلمو جمع کردم نمیتونستم اونجا باشم ، از اتاق زدم بیرون همه داشتن گریه میکردن ، مونده بودم چیشده جوزف داشت از گریه نفسش بند میومدد،.
به دور و بر نگاه کردم مارتین و ندیدم
رومو سمت لوهان کردم ،
ـ مارتین کو؟
سوزان گفت ـ ببرینش تو اتاق این طاقتشو نداره
ـ چیشده مگه؟ یکی به منم بگه خو
ـ هیچی هایلی
ـ لوهان لطفا
لطفا
که لوهان زد زیر گریه و گفت
ـ مم ... ممم.... ااا.
ـ ما چی؟
ـ مم...ما ما مارتینو
ـ مارتینو چی ؟
ـ مارتین و از دست دادیم همون لحظه افتادم زمین و شروع کردم به گریه کردن
ـ یعنی چی ؟
ـ اون که دیشب سالم بود چی شد ؟
داشتم گریه میکردم
ـ تو یادت نمیاد بهش ماشین زد و فرار کرد
ـ چی ؟؟؟
ـ متاسفانه این اتفاق افتاده
ـ الان کجاس میخوام ببینمش
ـ هایلی مرده ،.
ـ میخوام ببینمش
منو برد بالا سره جنازه جنازه تو اتاق بود و در رو بست
ـ چرا اون کارو باهام کردی وقتی میخواستی تنهام بزاری
چرا ؟
خیلی نامردی
خیلی
منو تنها گزاشتی بی وجدان وقتی تازه بهت دل بسته بودم ، گریه کردم و وسایلمو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون و به سمت در خروجی رفتم ،
ـ کجا هایلی؟
ـ دارم میرم.
ـ کجا تو که جایی نداری؟
ـ جایی میرم با اینکه هیچ کسو ندارم حد اقل احساس گناه نکنم
ـ بگیرینش نزارین بره
ـ تو عضو این گروهی نمیتونی بری
ـ دیگه نیستم میفهمی نیستم
ـ لوهان با گریه گفت
ـ میدونم خیلی دوستش داشتی و از دست دادنش برات سخته ، میدونم که از دست سوزی ناراحتی اما تو به من ببخشش
ـ باور کن اصلا نمیتونم اینجا بمونم واقعا نمیتونم و از خونه رفتم بیرون ، نمیدونستم باید چیکار کنم حالا دیگه یه دختر باکره نبودم ، بازم یه نفر دیگه رو تو زندگیم از دست دادم ،
دوستم سوزان رو از دست دادم ،.
باید چیکار میکردم همینطور تو جاده راه میرفتم
انگشتمو برای نگه داشتن یه ماشین نگه داشتم که یکی برام ماشینشو نگه داشت سوار ماشینش شدم و به سمت خونهی قدیمیمون رفتم خونهی ای که توش با مادر پدر و خواهرم توش زندگی میکردم اشکامو پاک کردم و از ماشین پیاده شدم ، به خونه نگاه کردم
تمام خاطراتم برام زنده شد ،
رفتم جلویه در با گیره ی سرم در رو باز کردم و رفتم تو خیلی وقت بود که نیومده بودم اینجا
شروع کردم به حرف زدن با خودم
ـ خیلی وقته اینجا نیومده بودم دلم خیلی برای خانوادم دل تنگ شده بودم ، دست به در و دیوار خونه کشیدم خیلی خاک خورده بود از پله ها رفتم بالا تو اتاقم در رو اروم باز کردم نگاهی به دور برم انداختم ،
به ذهنم رسید هر چی که تا الان پیش اومده رو فراموش کنم ، و یه زندگیه دوباره رو شروع کنم اما چطوری؟!
رفتم پایین شروع کردم به تمیز کردن خونه با کار کردن تو خونهی نیمار دیگه دیگه یاد گرفته بودم چطوری باید خونه رو تمیز کنم ، خونه رو تمیز کردم البته بعد از چهار ساعت
عکس مادر پدرمو از دیوار کندم و بوسیدمشون ، بعد عکسارو برداشتم و تو کشو گذاشتم ،.
ـ خیلی دوستتون دارم مامان ، بابا ، کیتلین، من انتقامتونو میگیرم.
قول میدم.
و بعد کشو رو بستم رفتم بالا و چند تا از عکس های تویه اتاقمو که اضافی بود برداشتم اخه تو اتاقم خیلی عکس از خودم داشتم.
و رفتم پایین عکس ها رو به دیوار حال زدم و رفتم تو اشپزخونه تا غذا درست کنم
اما تو یخچال هیچی نبود رفتم شیر ابو باز کنم اما اب قطع بود
ـ او و شت
بد تر از این نمیشه
رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم تا برم خرید مقداری پول با خودم ورداشتم و از خونه بیرون رفتم.
در خونه رو با کلیدم قفل کردم،.
و به سمت مغازه راه افتادم که
ـ اوه هایلی
سرمو اوردم بالا ببینم کیه؟
ـ مارگوووووو
ـ دختر کجایی؟ خیلی وقته ندیدمت
کجا میری ؟برسونمت
ـ نه مرسی خودم میرم
ـ باش پس مزاحمت نمیشم بعدا میام با هم گپ بزنیم
وقتی به مغازه رسیدم وسایل مور نیازو خریدم و همینطور چند تا بطری اب و بعد از حساب کردن پول از مغازه رفتم بیرون و به سمت خونه راه افتادم بین راه احساس کردم یکی دنبالمه اما وقتی به پشت برگشتم کسی نبود ،.
راستش خیلی نگران بودم چون شب بود و من هم یه دختر تک و تنها وقتی رسیدم خونه
سریع در رو باز کردم و رفتم تو ،.
وسایل رو گزاشتم تو اشپز خونه
و بعد لباسامو عوض کردم و رفتم و مواد غذایی رو تو یخچال گزاشتم
کمی بعد شیر اب رو باز کردم اب وصل شده بود
ـ خدایا شکرت
و بعد رفتم حموم تا دوش بگیرم
بعد از یه دوش حسابی سریع اومدم بیرون خودمو خشک کردم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم ، یه کت و شلوار که همیشه تو یک روزی مثل امروز با مادرم میپوشیدیم
پوشیدم و بعد موهامو فر کردم نمیدونم چرا اما ارایش ملایمی کردم و رفتم پایین
غذا رو درست کردم
،
بعد میز رو چیدم
مثل این دیوونه ها شروع کردم الکی با خودم حرف زدن که زنگ به صدا در اومد
ـ الان میام
در رو که باز کردم متعجب شدم ، نیمار رو دیدم
سریع در رو بستم
پاشو لایه در گزاشت
ـ مهمون نمیخوای
ـ نه ، نمیخوام تو منو از کجا پیدا کردی
ـ اول بزار بیام تو بهت میگم
YOU ARE READING
MAFIA GIRL
Non-Fictionهمه چیز از یک انتقام شروع شد، انتقامی پر از کینه ، شعله ی نفرت و.... تا اینکه با اون اشنا شدم