^ unKnown house ^

21 4 0
                                    

****
چشمامو باز کردم ، نمیدونم کجا بودم به دور برم نگاهی انداختم تویه خونه ای بودم که تا به حال ندیده بودم در اتاق باز شد خودمو زثر پتو مخفی کردم که دیدم یکی پتو رو از روم کشید کنار
ـ سلام خوابالو
اول متوجه نشدم کیه؟
ـ خوابالویه من ،
نگاهی به بالا کردم
ـ مارتیننننننن
ـ خوبی؟
ـ دلم برات تنگ شده بود بیبی گرلم
دیشب وسط خیابون چیکار میکردی؟
ـ راستش
نتونستم بکشمش
ـ کیو؟
اها اون مرتیکه رو ایراد نداره
ـ بالاخره تو سعی تو کردی؟
ـ نه من باید انتقاممو میگرفتم،.
اومد و بقلم کرد و
گفت
ـ بلند شو بلند شو بیا بریم بیرون بچه ها همه دل تنگتن
ـ روم نمیشه تو چشماشون نگاه کنم
ـ بس کن دیگه بیب از این حرفا نزن
رفتیم بیرون اول از همه لوهان و جوزف پریدن سمت و بغلم کردن
لوهان ـ سلام ابجی خوش اومدی دوباره به گروه
جوزف که انگار سنگ دلش با من اب شده بود گفت
ـ سلام سیس کیوتم خوش اومدی
رفتم سمت سوزان
دیدم ناراحت یه گوشه نشسته
ـ تو باید موفق میشدی ، میدونی ما چقدر تو خطر افتادیم اخرشم نتونستی کارشو تموم کنی ؟
ـ من ..
ـ هیچی نگو هایلی نمیخوام چیزی بشنوم مثل اینکه تو اون خونه خیلی بهت خوش گذشته بوده
لوهان ـ بس کن سوزی
ـ حتما کلی هم با اون پسره لاو ترکوندین
ـ سوزان
ـ یعنی چی هی سوزان سوزان میکنی راست میگم دیگه
و بعد از خونه زد بیرون
سوزان کاملا راست میگفت همش سر یه حوس بیخود کارشو تموم نکردم
گریم گرفته بود که مارتین اومد جلوم و اشکامو پاک کرد
ـ بیخی عشقم ناراحت نباش اون فقط یه خورده عصبیه اخه نزدیک بود تو زندان ببرنش تو اون اتاقی که به دخترا تجاوز میکنن
ـوای نه ؟
ـ کاریش نکردن که ؟
ـ نه نجاتش دادیم
ـ خدا رو شکر
ـ اما تو جدیش نگیر
ـ همه چیز تقصیر منه
ـ تو جدیش نگیر
راستی قرار بود بریم امروز پارک
ـ اوه پس تو بودی
گفتم شاید مارتین باشه ها
ـ باشه

MAFIA GIRLDove le storie prendono vita. Scoprilo ora